درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

آیا مراتب همه موجودات در هستی، یکسان است و همگی جایگاه یکسانی دارند؟

عده ای چنین تصور کرده اند که چون محی الدین قائل به وحدت وجود است پس بر این باور است که مراتبِ مختلفِ موجودات در هستی، و فضیلتِ برخی از آن ها بر برخی دیگر مطرح نیست و همگی جایگاه یکسانی دارند.

 گرچه از عبارت های محی الدین چنین  معلوم می شود که نسبت حضرت حق به همه موجودات یکسان است و قُرب و بُعد برای حضرت حق وجود ندارد یعنی هیچ چیز به حضرت حق دورتر یا نزدیک تر نیست، چون حضرت حق در واقع عین هر چیز است و غیر آن نیست تا دوری و نزدیکی برای حضرت حق معنا داشته باشد؛ اما این نکته هرگز اختلافِ مراتبِ موجودات هستی را نفی نمی کند.

 محی الدین منکرِ اختلافِ مراتب  و منکر فضیلت برخی افراد بر برخی دیگر نست. از دیدگاه وی،  موجوداتِ مختلف که مظهر حضرت حق هستند به لحاظ تنوع استعداد و ویژگی ها، با هم فرق دارند و برخی از آن ها  استعداد ها و ویژگی های بیشتری نسبت به موجودات دیگر دارا هستند؛  همچنین، افرادِ مختلف به لحاظ درجه یک استعداد، مختلف اند؛ یعنی به عنوان مثال، مرتبه دانش یا عشق یا صبوری و امثال آن  در افراد مختلف با هم فرق دارد.

بنابراین، این موضوع که نسبتِ حضرت حق به همه موجودات یکسان است و قرب و بعد برای حضرت حق معنا ندارد در جای خود صحیح  است؛ اما این نکته نیز صحیح است که موجودات به لحاظ تنوع استعداد و همچنین به لحاظ درجه ی  هر استعداد با یکدیگر فرق دارند و از این رو برخی افضل بر دیگری اند.

در هم تنیدگی مُلک و ملکوت

یکی از کارهای مهمی که محی الدین انجام داد تبیین و تفهیم درهم تنیدگیِ مُلک و ملکوت است. در میان اهل ظاهر چنین تلقی می شود که عالم ملکوت بیرون از عالَم مُلک و جدا  از آن است و ملکوت در جایی دیگر است.

محی الدین با بیان وجوه مختلف دیدگاه وحدت وجود به مخاطبانش آموخت که مُلک  و ملکوت در هم تنیده است و عالَمِ مُلک عین‌ِ عالم ملکوت است .

بنابراین، برخلاف تصور عوامانه ای که از عالم ملکوت وجود دارد و گمان می شود که عالم ملکوت  در جایی دیگر ورایِ آسمان ها است ملکوت از نظر محی الدین ساحتی است که بر عالم مُلک احاطه دارد و عالم مُلک ظهورِ عالم ملکوت است و احاطه ملکوت به ملک از نوع احاطه ذاتی است، نه از نوع احاطه بیرونی.

محی الدین به ما آموخت که عالم ملکوت به لحاظ مرتبه فرایِ زمان (به معنای وقت) و فرای مکان است، اما هر مکانی و هر مُلکی قطعا ظهوری از ملکوت است و به ما یادآوری کرد که چون مُلک و ملکوت در هم تنیده اند هرگز ملکوت بدونِ مُلک نبوده است و  بدون مُلک نخواهد بود.

اگر زمین و سیارات دیگر هر یک تولدی دارند و روزی نابود می شود، اما همواره  سیارات و ستاره هایی در حال تولد هستند و هرگز زمانی نمی رسد که هستی بالکل نابود شود و جهانی (عالم مُلکی) وجود نداشته باشد؛ زیرا از بین رفتن‌ِ عالمِ مُلک به این معناست که یکی از ساحت های  وجودیِ حضرت حق نابود شود، و این به معنای تعطیل شدن ساحتی از ساحت های وجودی حضرت حق است. 

تبریک سالروز تولد استاد علیرضا توانای عزیز

وصل روی تو جهانی ز خدا می خواهد
تا که را خواهی و پروای کدامت باشد.
14 مرداد سالروز تولدِ یار دیرین، استاد گرامی، و دوست و برادر عزیزم، علیرضا توانا، است. تولد پر برکتش را تبریک می گویم و برای او در همه عرصه های زندگی آرزوی موفقیت بیش از پیش می کنم و این شعر حضرتِ حافظ را تقدیمش می کنم:  

 

حُسن تو همیشه در فزون باد

رویت همه ساله لاله گون باد

اندر سر ما خیال عشقت

هر روز که باد در فزون باد

هر سرو که در چمن درآید

در خدمت قامتت نگون باد

چشمی که نه فتنه تو باشد

چون گوهر اشک غرق خون باد

چشم تو ز بهر دلربایی

در کردن سحر ذوفنون باد

هر جا که دلیست در غم تو

بی صبر و قرار و بی سکون باد

قد همه دلبران عالم

پیش الف قدت چو نون باد

هر دل که ز عشق توست خالی

از حلقه وصل تو برون باد

لعل تو که هست جان حافظ

دور از لب مردمان دون باد

(استاد بزرگ و مهربان تولدت مبارک)

چرا در تعالیم محی الدین، ابن عربی، از آن نوع آموزه های معنوی که در عرفان مولوی و عرفان متصوفه وجود دارد کمتر به چشم می خورد؟

برخی چنین ادعا کرده اند که عرفان مولوی عرفانی فاخر و بالنده است و عرفان محی الدین، ابن عربی، سبب انحطاط عرفان ایرانی شده است.

این عده چنین پنداشته اند که عرفان مولوی عرفانی عملی و عرفانی مردمی است، اما عرفان ابن عربی عرفانی نظری و عرفانی ایده آلیستی است .

در این میان، این ادعا نیز وجود دارد که عرفانِ مولوی و امثال او در متن زندگی است؛ اما پای ابن عربی روی زمین نیست. در دو یادداشت کوتاه که در چند ماه گذشته نوشته بودم، نقدی براین سخن نگاشتم و امروز قصد دارم که به صورت خلاصه، به این نکته بپردازم که چرا در تعالیم محی الدین، ابن عربی، از آن نوع  آموزه های معنوی که در عرفان مولوی و عرفان متصوفه وجود دارد کمتر به چشم می خورد؟

الف - محی الدین در عرفان نظری خود، به این نکته توجه دارد که تمام هستی محل ظهور حق است و هیچ چیزی نیست که محل ظهور حق نباشد. از این رو، محی الدین در هستی، همه کس و همه چیز را محترم می داند و  به رسمیت می شناسد و در بحث عرفان عملی بر این باور است که تا جایی که کسی به دیگری آزار نرساند و به حقوق دیگری تجاوز نکند هر کسی می تواند هرگونه که می خواهد بیندیشد و رفتار کند؛ اما اگر بخواهد به دیگران آزار برساند و  به حقوق دیگران تجاوز کند هر یک از ما به عنوان یکی از مظاهر حضرت حق، حق داریم در برابر او بایستیم و مانع او شویم.

بر اساس همین دیدگاه که تمام هستی محلِ ظهور حق است و مردم  همگی مظاهر اسماء گوناگونِ الهی هستند، ابن عربی نمی کوشد که همه سالکان را طوری راهنمایی کنند که مثل هم یا شبیه به هم شوند. ابن عربی به این نکته توجه دارد که سالکان از این نظر که دغدغه امور معنوی دارند، با یکدیگر وجه اشتراک دارند؛ اما در رفتار به لحاظ گوناگونی در ویژگی ها و استعدادهایشان، فرق های چشمگیری در روش و منش و رفتار آن ها وجود دارد. این در حالی است که در عرفان های سنتی و در متصوفه اغلب تلاش می شود که مخاطبان خود را به سر منزلی واحد برسانند و روش و منش و رفتاری واحد از آن ها توقع دارند.

ب-  از نظر محی الدین، ما در حوزه عرفان عملی، آدابی ثابت برای همگان و در همه شرایط نداریم و هرکس و هر مورد حساب خاص خودش را دارد و در نتیجه نمی توان نسخه واحدی را برای همگان نوشت. اگر می بینیم که محی الدین به مباحث نظری بیشتر می پردازد و  در عرفان عملی و بیان آداب سلوکی به اندازه دیگران ورود نمی کند از همین روست که ذکر شد.

ج- محی الدین در صدد ارائه عرفانی است که دوستدارانش به یک فرقه و نحله خاص و به یک سیستم بسته تبدیل نشوند و جای رشد و تعالی و جای انعطاف در آن وجود داشته باشد و از این روست که محی الدین خود را  در زمره فرقه های تصوف قرار نمی دهد و فردی  آزاد اندیش و مستقل است و اهل مرید و مراد بازی و  اهل برخی از آداب اهل تصوف نیست.

د- از دیدگاه محی الدین، هستی یک سیستم است که اجزای آن بر هم تاثیرگذار است؛ و به عنوان مثال، این گونه نیست که فقط بزرگ تر بر کوچک تر  تاثیر بگذارد؛ بلکه کوچک تر نیز بر بزرگ تاثیر می گذارد؛ اما در عرفان سنتی نظام هستی مبتی بر علت و معلول است و نگرش سیستمی ندارد و شرح آن مجالی دیگر می طلبد.

ه- با وجود احترامی که برای جناب مولوی قائلم و او را یکی از شخصیت های بسیار تاثیرگذار می دانم اما لازم می دانم که به این نکته نیز توجه دهم که معرفت مراتب مختلفی دارد و  مولوی در  سخنان خود، غالباً توده علاقه مندان و توده سالکان را مخاطب قرار می دهد و تعالیمی که ارائه می دهد در خور فهم توده علاقه مندان به مباحث معنوی است اما مخاطب اصلی محی الدین خواص و نخبگان هستند و تنها در مواردی که از سوی مردم یا از سوی عوام عالمان و سالکان مورد سوال قرار می گیرد یا از توطئه  مخالفانش دچار بی می شود چاره اندیشی می کند و  پاسخی در خور مرتبه آن ها می دهد.

 در پایان توجه به این نکته لازم است که: اینکه برخی می کوشند عرفان ایرانی یا حتی عرفان خراسان را از عرفان محی الدین کاملا متمایز کنند تلاشی بیهوده و باوری نادرست است، زیرا برای عرفان ایرانی یا حتی عرفان خراسان نمی‌توان چهارچوبی خاص و محدود در نظر گرفت که از عرفان محی الدین تمایز داشته باشد؛ چون نگرش‌های محی الدین نیز محدود به عرفان و عارفان غرب یا شرق نیست و  اعم از آن است. در میان برخی از عارفان و سالکان ایرانی از متقدمان و متاخران، کم بوده اند کسانی که به لحاظ نحوه نگرش، به محی الدین نزدیک بوده اند؛ و از میان این جماعت می توان به عنوان نمونه به بایزید بسطامی و فخر الدین عراقی و عبدالرزاق کاشانی و قیصری و خواجه پارسا و جامی و بابا رکنا و  ابن ترکه اصفهانی و سید حیدر آملی و کمال الدین خوارزمی و شمس مغربی اشاره کرد.

این را هم همه می دانیم که وظیفه سالک این است که هر سخنِ درست و ژرفی را از هر کسی با هر ملیتی بپذیرد و هر سخن ناصحیح یا سطحی را از هر کسی با هر ملیتی مورد نقد قرار دهد. پس اینکه ما به ایرانی بودن یک اندیشه تعصب داشته باشیم روشی ناصحیح است؛ ضمن اینکه گفتیم که در میان ایرانیان نیز از دیرباز تاکنون نگرش های مختلف عرفانی وجود دارد و عرفان در ایران نگرشی واحد و سبک و روشی واحد ندارد.

قاعده ای کارآمد در تشخیص اجمالیِ مرتبه اندیشمندان و صاحب نظران

شکی نیست که نگرش و اندیشه ها مراتب بسیار مختلفی دارند و همه اندیشمندان و همه صاحب نظران در یک مرتبه نیستند اما چگونه می توان اجمالا دریافت که چه کسی از نظر ژرف نگری و دقت نظر، برتر از دیگری است؟

امروز قصد دارم یک قاعده بسیار ساده و درعین حال کارآمد در این باره ارائه کنم، و آن قاعده این است که هرکس که عمیق تر است مخاطبان او و کسانی که سخنان او را دنبال می کنند عمیق ترند و هرکس که سطحی تر است مخاطبان او  و کسانی که سخنانش را دنبال می کنند عامی تر و سطحی ترند؛ زیرا هرکس جذب کسی می شود که به خودش شباهت بیشتری دارد.

پس یکی از راه های تشخیص ژرف نگری یک اندیشمند و صاحب نظر این است که به سطح مخاطبان او و کسانی که سخنان او را دنبال می کنند و می پسندند دقت کنیم . به بیان دیگر، شاید تشخیص سطح علمی و مرتبه اندیشمندان و صاحب نظران به خودی خود، کار دشواری باشد؛ اما تشخیص سطح مخاطبانِ ایشان نسبت به یکدیگر، به مراتب، آسان تر است.

بنابراین، اگر ملاحظه کردیم که عوام به مطالبِ سخنوری گوش می دهند و می فهمند و سخنان او را دنبال می کنند و  ملاحظه کردیم که آن سخنور نیز مشتاق است که مخاطب اصلیِ خود را عوام قرار دهد ابن نشانه آن است که سطح اندیشه آن سخنور یا آن نویسنده بالا نیست.

 از این طریق ما خودمان را نیز می توانیم ارزیابی کنیم؛ یعنی ببینیم که ما بیشتر تحت تاثیر چه کسی یا چه کسانی هستیم و دقت کنیم تا ببینیم که اغلب چه کسانی با چه سطحی  از اندیشه تحت تاثیر سخنان ما هستند و از ما درس می آموزند.

این نکته را نیز فراموش نکنیم که :

الف- خوب و شیرین حرف زدن و  مطالب شیرین نوشتن لزوما برابر با عمیق و دقیق سخن گفتن و نکته های تحقیقی ارائه کردن نیست.

ب- گسترده بودن دامنه محفوظات یک نفر لزوما به معنای عمیق بودن فرد و  لزوما به معنای صحتِ محفوظاتِ او نیست.