درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

آیا ممکن است حکمی دینی مخالف اخلاق باشد؟

آیا هر عمل دینی و هر حکم دینی لزوما اخلاقی است و لزوما باید اخلاقی باشد؟

به بیان دیگر، آیا یکی از شاخصه های احکام دینی برای کسی که در مقام استنباط حکم است این است که حکم باید مطابق اخلاق باشد، یا ممکن است حکمی دینی مخالف اخلاق باشد؟

جمعی از اهل ظاهر چنین پنداشته اند که گاهی احکام دینی با اصول اخلاقی منافات دارد. اینان معتقدند که ممکن است حکم شرعی گاهی در ظاهر برخلاف اصول اخلاقی باشد؛ اما این سخن به دلائلی، درست نیست؛ و از جمله دلائل این است که:

1- اخلاق از نظر رتبه، مقدم بر شریعت است.

علامه ، صاحب تفسیر المیزان، در ذیل آیه 213  از سوره "بقره" که فرموده است: "کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس لما اختلفوا فیه..."(1) نوشته است که :

در زمانی، مردم ذهن های ساده ای داشتند و بسیاری از موضوعات برای آن ها مطرح نبود؛ در نتیجه اختلاف نظر نداشتند و بعدها که جوامع رشد کردند، کم کم مباحث مختلف مطرح شد و دچار اختلاف نظر در مسائل مختلف شدند و نیاز شد که پیامبران برای رفع اختلاف و داوری میان آن ها بیایند.(2)

علامه طباطبایی و جمعی دیگر بر این باورند که دین و دینداری از زمان حضرت نوح (ع) آغاز شد و پیش از حضرت نوح (ع) دین الهی وجود نداشت. (3)

شیخ طوسی در تفسیر تبیان و طبرسی در مجمع البیان از امام باقر (ع) روایت کرده است که فرمود: "کان الناس قبل نوح أمة واحدة على فطرة الله لا مهتدین و لا ضالین فبعث الله النبیین."(4) یعنی : مردم قبل از نوح (ع) امتی واحد بودند که بر سرشت الهی بودند؛ نه هدایت یافته بودند، و نه گمراه بودند. بعد از آن، خداوند پیامبران را مبعوث کرد.

پس تا اینجا معلوم شد که زمانی بود که احکام دین وجود نداشت؛ و در آن هنگام، اخلاق و عقل ساده انسانی ملاک درستکاری بود. پس روشن شد که از نظر زمانی، دین متاخر از عقل و اخلاق است.

اما اینکه اخلاق و تعقل به لحاظ رتبه مقدم بر دین است از اینجا معلوم می شود که:

اخلاق و تعقل همواره بالذات اصل بوده است و آمدنِ شریعت - همان طور که آیه اشاره کرد- به سبب اختلاف های مردم ضرورت یافت؛ و به بیان دیگر، اخلاق اعتبار خود را از دین و شریعت نگرفته است؛ اما شریعت و دین با عقل و اخلاق ثابت می شود، زیرا لزوم شکرگزاری از کسی که به ما نعمت داده است و همچنین لزوم تسلیم در برابر حضرت حق و پیروی از شریعت به حکم عقل و اخلاق است؛ نه به حکم شرع، چون - همان طور که اهل فن ثابت کرده اند-  این مصادره به مطلوب است و برای اثبات دین نمی توان به خودِ دین و شرع استناد کرد؛ بلکه استناد به دلیل عقلی و اخلاق است.

2-  یکی از فلسفه های آمدن شریعت که در آیات و روایات به آن اشاره شده است، رفع کشمکش ها و اختلافات و سامان یافتن امور مردم است؛ و قطعا سامان یافتن امور مردم و رفع کشمکش ها در سایه اخلاق میسر می شود، و بدون اخلاق حاصل نمی شود؛ زیرا یکی از ارکان اصلی تحقق سامان یافتن امور مردم و رفع کشمکش ها اخلاق است و اگر احکامی که اخلاقی نباشد سبب سامان یافتن امور مردم و رفع کشمکش ها نمی شود بلکه بر آن می افزاید. در نتیجه، در استنباط احکام شرعی عقل و اخلاق باید به عنوان یکی از مبانی استنباط حکم به  دقت مورد عنایت قرار داده شود.

 --------------------

(1)یعنی: مردم امتی واحد بودند و سپس خداوند پیامبران را بشارت دهنده و بیم دهنده فرستاد و با ایشان کتاب را به حق فرو فرستاد ، تا میان مردم در مورد آنچه مردم اختلاف کردند داوری کند... .

(2) المیزان، ج1، ص 124.

(2) ر.ک: "در محضر علامه طباطبایی" پرسش 144. این کتاب حاصل پاسخ هایی بوده است که علامه طباطبایی به  پرسش هایی که به صورت شفاهی از ایشان شده است جواب داده است.

(4) تفسیر التبیان، ج2، ص 195؛ و مجمع البیان، جزء دوم ، ص 65.

 

یکی از دوستان در مورد معنای این شعر مولوی سوال کرد که

لطف شیر و انگبین عکس دلست *** هر خوشی را آن خوش از دل حاصلست   

پس بود دل جوهر و عالم عرض *** سایه دل چون بود دل را غرض .

حتما تجربه کرده اید که دلچسب ترین و لذت بخش ترین چیزهایی که شما دوستش دارید -وقتی بیمار باشید، یا مشکلی سخت برای شما پیش امده باشد- هرگز  برای شما دلچسب و گوارا نیست.

جناب مولانا در این شعر بیان می کند که اگر شما به عنوان مثال، شیر و عسل را دوست دارید  این دلچسب بودن و لذت بخش بودن، ناشی از درون شما و ناشی از ویژگی هایِ درونی شماست؛ و خلاصه اینکه: میل شما به هر چیز و ارتباطی که شما با هر چیز برقرار می کند حاکی از این است که آن محبوب شما تصویر و سایه ای از درون شماست. یعنی درون شما اصل است و آنچه شما آن را می پسندید و دوست دارید به خودی خود نه دلچسب است و نه  منفور؛ بلکه در نسبتی که درون شما با آن برقرار می کند دلچسب یا منفور می شود. از این روست که در حال بیماری بهترین چیزهایی که ما دوست داریم برای ما ناخوشایند است و ما میلی به ان ها نداریم.

 بهترین دلیل برای اینکه اشیاء برای ما اصالتی ندارند این است که بسیاری از چیزهایی که قبلا دوست داشیم اکنون دوست نداریم و بالعکس. حتی بسیاری از خوراکی هایی که اکنون برای ما مضر است سابقا برای ما مفید بود و بالعکس. پس نسبت اشیاء برای ما مدام در حال تغییر است؛ و از این رو، مولانا بیان می کند که امور جهان برای ما به منزله "عَرَض" است.

  این سخن مولانا همان سخن محی الدین است که "امور جهان اعتباری است" و  هیچ چیز برای ما - تاکید می کنم برای ما- هویتی ثابت ندارد و در نسبت هر چیز با ما است که آن چیز است مفید یا مضر یا دوست داشتنی یا منفور یا زیبا یا زشت خواهد بود.

 پس معلوم می شود که اصل درون ما و ساحت خیال ماست و ما به جای اینکه تلاش کنیم که خوشبختی را در بیرون از خود جستجو کنیم، باید بکوشیم که خوشبختی را درون خودمان و در نگاه خودمان بجوییم و نگاه خودمان را ارتقا دهیم.

https://t.me/alishalchiannazer

چرا عارفان و سالکانِ راستین و روشن ضمیر اهل هیچ فرقه و گروه و حزبی نیستند؟

سالکان و عارفان راستین اهل فرقه سازی نیستند و خودشان نیز عضو ثابتِ هیچ فرقه و حزب و گروهی نیستند؛ گرچه به موقع  به صورت موردی، بر خود وظیفه می دانند که سخن حق را بگویند و  از حق،  دفاع کنند. اکنون این پرسش مطرح می شود که چرا آن ها چنین روشی دارند؟

مشکل فرقه ها این است که اگر ابتدا -به فرض- به قصد و نیتِ خوبی تشکیل شوند و روش آن ها نیز شایسته باشد، اما به تدریج به عوارضی دچار می شوند که به برخی از آن ها اشاره می کنم:

1- از خصائص فرقه ها این است که گرفتار تعصبات فرقه ای می شوند و همواره حزب و فرقه خود را تایید می کنند و فرقه ها و حزب های دیگر را انکار می کنند.  این در حالی است که هیچ فرقه ای خالی از اشتباه و نقطه ضعف نیست و همانند یک تیم فوتبال است که روزی عملکرد خوبی دارد و روزی عملکرد بد.

کسی که عضو یا طرفدار هیچ فرقه ای نیست به سبب اینکه تعصبِ فرقه ای و تیمی ندارد، نقاط  ضعف را در کنار نقاط مثبت می بیند و قضاوت های او به انصاف نزدیک تر است؛ اما کسی که عضو یک فرقه یا تیم است، یا طرفدار آن محسوب می شود ،خواسته یا ناخواسته، نگاهی متعصبانه و جانبدارانه پیدا می کند و نمی تواند قضاوت های منصفانه ای داشته باشد.

2- از خصائص فرقه ها این است که فرقه ها و گروه های دیگر را رد می کنند و خود خواه و خودمحور می شوند؛ و از این رو، به تدریج به جای اینکه نقاط ضعف خود را اصلاح کننند، به سبب  استفاده نکردن از نقطه نظر های اصلاحی دیگران، کم کم به انحراف گرایش پیدا می کنند. به بیان ساده تر، نگرش فرقه ای سبب می شود که هر فرقه ای تبدیل به یک سیستم بسته  شود؛ و سیستم بسته چون با بیرون از خود ارتباط سازنده ای ندارد، همانند آبِ راکد  تعفن پیدا می کند.

 3- همچنین، فرقه ها به منظور بقای خود، یا به منظور رشد خود، ناگزیر می شوند که اراده معطوف به قدرت داشته باشند؛ و از این رو، فرقه ها با قدرت های دیگری که به آن ها وعده و  وعید می دهند در مسیر ناراستی، همراه می شوند؛ و در این گونه موارد، وقتی کسی عضو یک تیم یا یک فرقه است در واقع اراده مستقلی از خود ندارد و ناگزیر است که به خواستِ بقیه و خواستِ تیم تن بدهد.

 

نگاهی اجمالی به تبیین عدل از منظر های مختلف

 در مورد تعریف عدل و عدالت در میان اندیشمندان اختلاف است. برخی در تعریف عدل گفته اند که العدل وضع کل شیء فی موضعه (عدل قرار دادن هرچیزی در جایِ خودش است) و برخی گفته اند که "العدل اعطاء کل شیء حقه" (عدل این است که به هر چیزی حقش داده شود)

هر یک از این تعریف ها چون تعریفی اجمالی اند، خوب و شایسته و صحیح اند؛ اما مشکل از آنجا آغاز می شود که بخواهیم مشخص کنیم که جای هر چیزی کجاست و حق هر چیزی چیست؟ آیا هر چیزی دارای حقوق ذاتی است، یا حقوق ذاتی ندارد؟ در ضمن، آیا برخی امور حسن ذاتی و برخی امور قبح ذاتی دارند؛ یا هیچ چیزی نیست که ذاتاً نیکو یا ذاتاً قبیح باشد؟

اشاعره چون قائل اند که هیچ چیزی نیست که ذاتاً نیکو یا ذاتاً قبیح باشد و آنچه خدا آن را نیکو بداند نیکوست و آنچه خدا قبیح بداند قبیح است، با این مقدمه به این نتیجه رسیده اند که خدا هر کاری می تواند بکند و اگر خدا بهترین بنده را دچار رنج و عذاب کند، قبیح نیست؛ چون بنده اصلا حقی ندارد؛ و اگر به کسی اصلا روزی ندهد، تا از گرسنگی بمیرد ظلمی مرتکب نشده است؛ و  اگر کودکی را ناقص الخلقه به دنیا بیاورد، این نیز عین عدالت است؛ چون هیچ کس و هیچ چیزی حقی ندارند و هیچ کاری هم ذاتا قبیح نیست، و هر چه خدا نیکو بداند همان نیکوست .

عدلیه (متکلمان شیعه و معتزله) بر این باورند که برخی امور ذاتاً نیکو و برخی امور ذاتا قبیح اند و خداوند هر کاری نمی کند و امکان ندارد که خداوند نیکوکار را دچار عذاب کند؛ اما عدلیه چون قائل به عدالت خدا هستند و چون از سویی قائل به جبر نیستند، معتقدند که اگر کودکی ناقص الخلقه متولد شود، حتما مصلحت و ضرورتی در این امر بوده است و خداوند بر اساس مصلحتی چنین خواسته است.

محی الدین بر اساس دیدگاه وحدت وجودی خویش، بر این باور است که هرچیزی که به هر کس می رسد ریشه در عین ثابته خودش  دارد، و خواست خدا نیست که کسی ناقص الخلقه متولد شد یا از گرسنگی بمیرد و خلاصه اینکه محی الدین این امور را از دوش خداوند بر می دارد و ریشه این امور را به جوهره افراد و استعداد آن ها باز می گرداند. در مورد ظلم های موجود در هستی نیز براین باور است که آنکه ظلم را می پذیرد به سبب پذیرش ظلم، خودش در ظلمی که به او می رسد نقش دارد.

محی الدین بر این باور است که کار خدا این است که آنچه را که هر کس به حسب استعداد و عین ثابته خود می طلبد به او بدهد و او آیه "ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه" (پروردگار ما کسی است که خلفت هر چیزی را به او می دهد) را به این معنا می داند. از این رو، محی الدین در جایی از فتوحات می نویسد که خداوند نه بر اساس فضل رفتار می کند، و نه بر اساس عدل رفتار می کند؛ بلکه رفتار خداوند بر اساس استعدادهای هر کس و هرچیز و عین ثابته اوست. (الفتوحات المکیة ، ج2، ص 543)

حال ممکن است که گفته شود که محی الدین در برخی عبارت ها گفته است خداوند بر اساس عدل رفتار می کند و برخی عبارت ها فضل الهی را در نظر گرفته است ؟ پاسخ این است که او به اعتبارهای مختلف چنین گفته است. به عنوان مثال، گاهی عدل را به معنای میل گرفته  است -زیرا یکی از معانی این واژه همین است-  و بر این اساس گفته است که هرچه در عالَم وجود رخ می دهد بر اساس میل است؛ و در نتیجه، به این اعتبار همه چیز بر اساس عدل است.  (الفتوحات المکیة، ج 4، ص 236) البته، مقصود وی از میل از یک سو ، میل عین ثابته و استعداد به تحقق آن است و از سوی دیگر، میل حضرت حق است که آنچه را که هرکس بر اساس عین ثابته اش به آن میل می کند، به او برساند.

ناگفته نماند که گاهی برخی تصور می کنند که محی الدین از اشاعره است، و این غلط است؛ زیرا اشاعره وحدت وجودی نیستند.

 

 

قیامت های متعدد و مستمر

 

محی الدین، ابن عربی، بر این باور است که این نوع از انسان تا بی نهایت در جهان وجود ندارد و روزی این نوع از انسان منقرض می شود اما جوهره انسان به شکلی دیگر و گونه ای دیگر، در جهان همواره وجود خواهد داشت و آن را مصداق خلق جدید می داند. (فتوحات ج4، ص 320 -319)

به بیان دیگر ، از دیدگاه ابن عربی قیامت این نوع انسان برپا شود اما جوهره انسان به شکلی دیگر و نوعی دیگر با خلقتی جدید، در هستی خواهد آمد که زندگی خود را در جهان خواهد داشت و این پروسه که همواره  در جهان ما موجوداتی از جوهره انسان باشند متوقف نخواهد بود .

از این سخن محی الدین  و برخی دیگر از سخنان او ، معلوم می شود که او بر خلاف اهل ظاهر، اولاً قائل به انقطاع فیض و انقطاع مظهر نیست یعنی قائل است که حضرت حق همیشه مظهری در عالَم مُلک دارد  و ثانیا از نظر او، فقط یک قیامت رخ نخواهد داد و  قیامت های متعدد و مستمر وجود دارد؛ همان طور که بارها عوالمی دیگر بوده اند که قیامت آن ها برپا شده است و جهان کنونی ما پس از سپری شدنِ قیامت های قبلی، به وجود آمده است؛ و خلاصه اینکه اگر جهانی به ساحتی دیگر منتقل شود، جهانی دیگر قطعا جایگزین آن می شود.