درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

پرسش: آیا امکان سیر و سلوک در هر دوره و در هر زمان و مکانی وجود دارد؟

جمعی بر این باورند که امکان سیر و سلوک در هر دوره و در هر زمان و مکان و شرایطی وجود ندارد و عصر کنونی و جهان مدرن با  این شرایط و مقتضیات مکانی و  زمانی، بستر لازم برای سیر و سلوک را فراهم نمی کند.

این دسته از افراد نگاهی سطحی و ظاهری به سیر و سلوک دارند و گمان می کنند که آداب سلوکیِ قرون و اعصارِ گذشته عیناً باید در اعصار بعدی اجرا شود. اینان اغلب همان دسته از افرادی اند که می پندارند که احکام نیز نباید با مقتضیات زمان و مکان مطابقت پیدا کند و  در هر شرایط زمانی و مکانی باید همان احکام به صورت اولیه اجرا شود، هرچند مطابق با مقتضیات زمان و مکان نباشد.

اما سالک وحدت وجودی بر این باور است که :

الف- احکام و همچنین آداب سلوکی در هر زمان، لازم است که مطابق با شرایط  و مقتضیات زمانی و مکانی باشد؛ و جانمایه اصول سیر و سلوک هرچند ثابت است، اما صورت و ظواهر آداب سلوکی متغیر است و ثابت نیست.

ب- در هر زمان و هر دوره ای، اهل سیر و سلوک وجود دارند و تغییر شرایط و  تغییر نوع زندگی و پیچیدگی آن مانع از این نیست که اهل سلوک نتوانند سیر و سلوک داشته باشند؛ چون ملکوت در هر زمان و مکان، با اسبابی که مربوط به آن زمان و مکان است امکان سیر و سلوک و تجربه های سلوکی را برای سالکان فراهم می کند؛ و بر حسب وحدت وجود، اراده ملکوت بر این تعلق گرفته است که اهل سیر و سلوک همواره باشند و جهان خالی از اهل سیر و سلوک نباشد.

بر این اساس ضرورتی ندارد که کسی که قصد سلوک دارد  از زندگی شهری و زندگی مدرن فاصله بگیرد و به روستا و کوه و دشت و جنگل و ... برود تا بتواند سلوک کند. ضررورت کوچ کردن از زندگی مدرن در اذهان کسانی رخ می نماید که به جمود آداب سلوکی اعتقاد دارند.

البته، ناگفته نماند که سالک وحدت وجودی نیز همانند سالکان دیگر، باور دارد که سالک نیاز دارد که در هرکجا زندگی می کند، بخشی  از وقت خود را با خویشتن خویش خلوت کند؛ اما هجرت از شهر و دیار و ترک زندگی شهری و مدرن را یک اصل ضروری قطعی نمی داند.

نقدی بر سخن استاد مصطفی ملکیان درباره حافظ

با وجود احترامی که به پژوهشگر پر تلاش و محترم، جناب استاد ملکیان، قائلم اما از آنجا که بحث مستدل و علمی همواره راهی در مسیر دستیابی به حقیقت و راهی برای عمیق تر شدن دیدگاه ها است در این نوشتار قصد دارم نقدی کوتاه بر سخن استاد مصطفی ملکیان درباره حافظ ارائه کنم. ایشان در یکی از مصاحبه های خود گفته اند که مولانا هم عارف است، و هم شاعر؛ اما حافظ یک شاعر است، ولی عارف نیست.

حافظ در اشعارش بارها بیان کرده است که دغدغه او سلوک و روش عرفانی است. البته، از نظر روش و منش عرفانی، حافظ با مولوی فرق هایی دارد؛ اما این بدان معنا نیست که حافظ سالک و عارف نیست:

به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

دری دگر زدن اندیشه تبه دانست

 

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست

در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست

در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

 

سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست

که به جایی نرسد گر به ضلالت برود                                                         

 

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

 

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک

جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش

 

وضع دوران بنگر ساغر عشرت بر گیر

که به هر حالتی این است بهین اوضاع

طره شاهد دنیی همه بند است و فریب

عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع

حافظ در شعری به طور صریح، خود را عارف معرفی می کند:

من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس

حافظ راز خود و عارف وقت خویشم

حافظ بارها خود را از اهل طریقت و سلوک دانسته است:

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون

روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

 

در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم

کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما

 

ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل

که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز

 

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار

کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست

راهرو (1) گر صد هنر دارد توکل بایدش

 

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن

 

حافظ عارف و سالکی شادی خوار و خراباتی است. این موضوع سبب شده است که بسیاری گمان کنند که حافظ اهل سیر و سلوک نبوده است و عارف نیست.

 

ناگفته نماند که هرچند حافظ عارفی شادی خوار است، اما نباید چنین تصور شود که همّ و غم و مقصد و مقصود او در زندگی، خوش گذرانی است. شاد بودن برای حافظ هدف نیست، بلکه ابزار و روشی است تا سلوک را با شادی طی کند و مشکلات زندگی و مشکلات سلوک بر او هموارتر شود. بهترین دلیل بر این مدعا که او به خوشی و شادی به عنوان هدف نمی نگرد این قبیل اشعار اوست:

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

رهروی(2) باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

لازم به ذکر است که در نگاه عرفانی حافظ که -متاثّر از مکتب عرفانی ابن عربی است- دنیا و آخرت، و امور مادی و معنوی، در هم تنیده اند و انسان باید معنویت را در عین همه امور زندگی حتی در امور روزمره جستجو کند. اگر حافظ زهدِ خشک و صوفیانه ندارد از این روست که بر این باور است که اگر انسان دل آگاه باشد، در همه امور زندگی معنویت را می جوید و در همه امور زندگی معنویت تجلی می کند.

ناگفته نماند که هرچند حافظ سالک و عارفی خراباتی و شادی خوار است، اما جلوه هایی از سالکِ مناجاتی نیز در او هست:

سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب  

این همه از نظر لطف شما می‌بینم

 

گریه شام و سحر شُکر که ضایع نگشت    

قطره باران ما گوهر یک‏دانه شد

 

همچنین، حافظ بر صوفیان و برخی از امور صوفیانه انتقاد دارد و روش او با روش صوفیان متفاوت است. این در حالی است که بسیاری گمان کرده اند که تصوف و عرفان کاملا بر هم منطبق است در حالی که چنین نیست. این موضوع نیز در اینکه برخی او را سالک و عارف ندانند دخالت دارد.

از دلائلی که دلالت دارد که حافظ خود را عارف می دانسته است این است که حافظ خود را اهل کشف و شهود و از کسانی معرفی می کند که مخاطبِ ملکوت اند و هاتفی از ساحتِ ملکوت بی واسطه ایشان را مخاطب قرار می دهد و این از ویژگی های عارفان است:

گر از این منزل ویران به سوی خانه روم

دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم

زین سفر گر به سلامت به وطن بازرسم

نذر کردم که هم از راه به میخانه روم

تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک

به در صومعه با بربط و پیمانه روم

 

بگوش‌ِ هوش نیوش از من و به عشرت کوش         

که این سخن سحر از هاتفم بگوش آمد

ز فکر تفرقه بازآى تا شوى مجموع

بحکم آنکه چو شد اهرمن سروش آمد

 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

 

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت

با من راه نشین باده مستانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه کار به نام من دیوانه زدند

اگر کسی با دقت و بدون پیش فرض، اشعار حافظ را بررسی کند در می یابد که او اهل سلوک و عرفان است و انسانی معنوی است و به این نتیجه می رسد که او دنیا و امور دنیوی را ابزاری در مسیر سلوک می داند؛ نه اینکه انسانی دنیا پرست و دلبسته به دنیا و امور دنیوی باشد:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب

سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین

نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست

تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتادست

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر

که این حدیث ز پیر طریقتم یادست

غم جهان مخور و پند من مبر از یاد

که این لطیفه عشقم ز ره روی(3) یادست

------------------------------------

(1)راهرو  تعبیر فارسی معادل سالک است.

(2) رهرو مخفف راهرو است که همان سالک است . یاء رهرو یاء وحدت است یعنی یک رهرو.

(3)  در مورد  تعبیر "ره روی" (رهروی) در اینجا دو وجه جایز است. یک وجه این است که یاء آن را یاء وحدت بگیریم، و وجه دیگر این است که یاء آن را یاء مصدری بدانیم؛ و در این صورت، مقصود این است که به سبب رهرو بودن (سالک بودن) این نکته را در یاد دارم.

درباره شیطان

در تفکرات رایج شیطان موجودی است که از درگاه حضرت حق به سبب نافرمانی طرد شده است و او  در برابر خداوند قرار دارد و او قادر است که به شکل افراد مختلف ظاهر شود و  برخی از سریال ها و فیلم ها نیز بر اساس این تفکر ساخته شده است.

برای اینکه در جستجوی حقیقت، در مسیری درست قدم برداریم ابتدا لازم است دریابیم که آیا تعبیر شیطان که از پیش از اسلام با الفاظ مختلف مطرح شده است، از "محکمات" است یا از "متشابهات" ؛ و به بیان دیگر، آیا این تعبیر نیازمند تاویل است یا خیر؟ پرسش دیگر این است که آیا شیطان در برابر خداوند ایستاده است یا اینکه شیطان دستی از دست های الهی است؟

 در آیه قرآن می خوانیم: "ان القوة لله جمیعا." (1) ؛ یعنی همه قوه‌ها و نیروها برای خداست. این آیه دو وجه دارد. یک وجهش این است که همه قدرت‌ها برای خداست؛ و قدرت به قدرتِ خدا، و قدرتِ غیر خدا تقسیم نمی‌شود. پس این درست نیست بگوییم که قدرت خدا بر قدرتِ غیرخدا یا قدرت خدا بر قدرتِ شیطان غالب شد. از نظر استدلالی، نیز این نگرش که قدرت به قدرتِ خداوند و قدرتِ غیر خداوند تقسیم شود شریک کردنِ غیر خدا با خدا در قدرت است و این به معنای محدود بودن خداوند است؛ و به طور کلی، اعتقاد به وجود غیرِ خدا، و اعتقاد به اینکه کسی یا چیزی در برابر خداوند ایستاده است نیز  برابر با محدود دانستن حضرت حق است، که صحیح نیست. از این رو، اهل معرفت و قائلان به وحدت وجود بر این باورند که همه چیز در درون حضرت حق است و چیزی بیرون حضرت حق نیست.

پس لازم است آیات و متونی که دلالت می کند که شیطان در برابر خدا قرار ایستاده است تاویل شود تا با مشکل شرک و مشکل محدود  کردن ساحت الهی مواجه نشویم. اگر جمعی از عارفان شیطان را تبرئه کرده اند و یا با عظمت از او یاد کرده اند برای این است که آن ها شیطان را به دلیلی که ذکر کردیم، دستی از دست های حضرت حق به حساب می آورند و شیطان را بیرون از ساحت الهی نمی دانند.

اگر گفته شود که : مگر در خداوند بدی وجود دارد؟ پاسخ می دهیم که یکی از اسماء الهی "ضار" (ضرر زننده) و "مضل" (گمراه کننده) است و "شیطان" مظهر این قبیل از اسماء الهی است. پیش از این بارها اشاره شده است که هم از منظر وحدت وجودی و هم از منظر توحیدی هیچ چیزی در اصل، به غیر خدا نسبت داده نمی شود زیرا این به معنای محدود دانستن خداوند و قرار دادن شریکی در برابر ساحت الهی است. پس نسبت دادن شر و ضرر به شیطان از این رو است که شیطان دست چپ  حضرت حق است.

این نکته را هم فراموش نکنیم و خیر و شر و نفع و ضرر و امثال این ها از امور اعتباری اند؛ یعنی ثروت به یک اعتبار می تواند خیر و به یک اعتبار می تواند شر باشد. بیماری به یک اعتبار می تواند شر و به یک اعتبار می تواند خیر باشد. کسی که بیمار شده است و به سفر نرفته است و به هواپیمایی که سقوط کرده است نرسیده است این بیماری به یک اعتبار برای او خیر بوده است. گناهی که سبب شده است که انسانی از خواب غفلت بیدار شود و متحول گردد این گناه به یک اعتبار برای این شخص، خیر بوده است.

اکنون این پرسش را مطرح می کنیم  که آیا شیطان تعین و تشخص دارد یا تعین و تشخص ندارد و اگر شیطان تعین و تشخص دارد آیا شیطان شخصی واحد است یا تعدد دارد؟

نگرش ژرف به متون دینی دلالت دارد که هرچیزی که سبب گمراهی و سبب ضرر و زیان و رنج و  گرفتاری باشد شیطان است یا مظهر شیطان محسوب می شود و  این گونه نیست که تعبیر شیطان بر ذاتی واحد و یا شخصی واحد دلالت کند.

تعبیر شیاطین به صورتِ جمع نیز نشان می دهد که شیطان را شخصی واحد نباید به حساب آورد و تعبیر "شیاطن الاجن و الانس" که در قرآن آمده است نیز حاکی از این است که هرکس که دیگران را گمراه  کند و یا به طور کلی به اشکال مختلف به دیگران ضرر  بزند او به آن اعتبار، شیطان محسوب می شود.

در کافی از امام علی (ع) نقل شده است که فرمود: "لا تشربوا الماء من ثلمة الاناء ولا من عروته فإن الشیطان یقعد على العروة و الثلمة"(2) یعنی از  طرفِ شکاف ظرف ها و از طرف دستگیره  ظرف ها آب ننوشید زیرا شیطان  بر دستگیره و بر شکاف ظرف ها می نشیند.

در این روایت، تعبیر شیطان کنایه از میکروب و ویروس و به طور کلی اشاره به هرآلودگی دارد که به انسان زیان می رساند.

با توجه به آنچه گفتیم معلوم شد که اگر در برخی روایات آمده است که شیطان گاهی به صورت پیرمرد یا ... برای مردم ظاهر شد و چنین گفت و چنین کرد مقصود ظاهرِ این روایات نیست بلکه مقصود این است که آن پیر مرد به اعتبار اینکه سخنی شیطانی یا رفتاری شیطانی داشت در آن هنگام مظهر شیطان بود.

------------------

(1) بخشی از آیه 165 از سوره "بقره".

(2) الکافی، ج6، ص 385.

پاسخ به یک پرسش مهم

پرسش: از منظر شیخ اکبر، محی الدین جهان سراسر محل ظهور اسماء الهی است. اکنون این پرسش مطرح می شود که چرا محی الدین با این اوصاف قائل است که سالک باید اموری را رعایت کند و از شأن معنوی خویش غافل نشود و تن به هر کاری ندهد؟

پاسخ این است که اسماء الهی با یکدیگر رقابت دارند و سالک بر اساس شأن معنوی خویش، از یک اسم و صفت به اسم و صفتی دیگر پناه می برد تا شأن معنوی خویش را رعایت کرده باشد . بر همین اساس است که شیخ اکبر در حالی که بر این باور است که همه کس و همه چیز محل ظهور اسماء الهی است اما توصیه اش به سالکان این است که به درگاه سلطان تقرب نجویند.(1)

---------------------------------------

(1) مجموعه رسائل ابن عربىِ سه جلدی، ج1، کتاب الکنه فیما لابد للمرید منه‏، ص 528.

حقیقت تو همان است که بدان میل و کشش داری.

انسان ها همان طور که از نظر ظاهر ، بسیار گوناگون اند، از نظر حقایقِ وجودی و استعدادها نیز بسیار مختلف اند . بنابراین، هرکس باید بکوشد که استعدادهای خود را کشف کند و عمر خود را صرف شکوفا کردنِ استعدادهای خود کند.

هرکس عمر خود را صرف اموری کند که استعداد آن را ندارد یا استعدادش در آن امور، ضعیف است، از عمر خود به طور شایسته، استفاده نکرده است. بنابر این ، هیچ کس نباید تلاش کند که شبیه دیگران شود؛ بلکه باید بکوشد که استعدادهای خود را بشناسد و کمال مربوط به خودش را در وجود خویش شکوفا کند.

تجربه و آزمودنِ استعدادهای خود هرچند راهی برای کشفِ استعداد خویش است اما مگر انسان چقدر فرصت دارد که بتواند استعداد خود را در امور مختلف بیازماید.

 یکی از راه های کشف استعداد ها توجه به  کشش مستمر و ریشه دار است؛ اما  کشش های موقتی و مقطعی و گذرا حاکی از استعدادهای نهادِ ما نیستند. برخی افراد به صورت ریشه دار، میل به هنر و امور هنری دارند. برخی افراد به صورت ریشه دار، دارای خلاقیت اند و میل به خلاقیت دارند . برخی افراد به صورت ریشه دار میل به استدلال و عقلانیت و امور عقلانی دارند و قادرند  که مسائل مختلف را با استدلال حل کنند. برخی  افراد به صورت ریشه دار، میل به امور عاطفی دارند  و خصیصه عشق ورزی در آن ها قوی است و اینان در  اموری که با مردم در ارتباط هستند مانند تعلیم و تربیت  و پرستاری و ... موفق هستند.

محی الدین برای اینکه هرکس بتواند جوهره خود را اجمالا بشناسد  و تلاش خودرا صرف شکوفا کردن همان بکند، چنین نوشته است: "إنّما أنت ما مِلتَ إلیه."(شجون المسجون، ص 129) یعنی حقیقت تو همان  است که بدان میل و کشش داری.

البته همان طور که عرض کردم، مقصود کششی موقتی و گذرا نیست؛ بلکه کششی مستمر و ریشه دار است.