درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

نقدی بر سخن استاد مصطفی ملکیان درباره حافظ

با وجود احترامی که به پژوهشگر پر تلاش و محترم، جناب استاد ملکیان، قائلم اما از آنجا که بحث مستدل و علمی همواره راهی در مسیر دستیابی به حقیقت و راهی برای عمیق تر شدن دیدگاه ها است در این نوشتار قصد دارم نقدی کوتاه بر سخن استاد مصطفی ملکیان درباره حافظ ارائه کنم. ایشان در یکی از مصاحبه های خود گفته اند که مولانا هم عارف است، و هم شاعر؛ اما حافظ یک شاعر است، ولی عارف نیست.

حافظ در اشعارش بارها بیان کرده است که دغدغه او سلوک و روش عرفانی است. البته، از نظر روش و منش عرفانی، حافظ با مولوی فرق هایی دارد؛ اما این بدان معنا نیست که حافظ سالک و عارف نیست:

به کوی میکده هر سالکی که ره دانست

دری دگر زدن اندیشه تبه دانست

 

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست

در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست

در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

 

سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست

که به جایی نرسد گر به ضلالت برود                                                         

 

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

 

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک

جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش

 

وضع دوران بنگر ساغر عشرت بر گیر

که به هر حالتی این است بهین اوضاع

طره شاهد دنیی همه بند است و فریب

عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع

حافظ در شعری به طور صریح، خود را عارف معرفی می کند:

من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس

حافظ راز خود و عارف وقت خویشم

حافظ بارها خود را از اهل طریقت و سلوک دانسته است:

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون

روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

 

در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم

کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما

 

ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل

که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز

 

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار

کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست

راهرو (1) گر صد هنر دارد توکل بایدش

 

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن

 

حافظ عارف و سالکی شادی خوار و خراباتی است. این موضوع سبب شده است که بسیاری گمان کنند که حافظ اهل سیر و سلوک نبوده است و عارف نیست.

 

ناگفته نماند که هرچند حافظ عارفی شادی خوار است، اما نباید چنین تصور شود که همّ و غم و مقصد و مقصود او در زندگی، خوش گذرانی است. شاد بودن برای حافظ هدف نیست، بلکه ابزار و روشی است تا سلوک را با شادی طی کند و مشکلات زندگی و مشکلات سلوک بر او هموارتر شود. بهترین دلیل بر این مدعا که او به خوشی و شادی به عنوان هدف نمی نگرد این قبیل اشعار اوست:

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

رهروی(2) باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی

لازم به ذکر است که در نگاه عرفانی حافظ که -متاثّر از مکتب عرفانی ابن عربی است- دنیا و آخرت، و امور مادی و معنوی، در هم تنیده اند و انسان باید معنویت را در عین همه امور زندگی حتی در امور روزمره جستجو کند. اگر حافظ زهدِ خشک و صوفیانه ندارد از این روست که بر این باور است که اگر انسان دل آگاه باشد، در همه امور زندگی معنویت را می جوید و در همه امور زندگی معنویت تجلی می کند.

ناگفته نماند که هرچند حافظ سالک و عارفی خراباتی و شادی خوار است، اما جلوه هایی از سالکِ مناجاتی نیز در او هست:

سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب  

این همه از نظر لطف شما می‌بینم

 

گریه شام و سحر شُکر که ضایع نگشت    

قطره باران ما گوهر یک‏دانه شد

 

همچنین، حافظ بر صوفیان و برخی از امور صوفیانه انتقاد دارد و روش او با روش صوفیان متفاوت است. این در حالی است که بسیاری گمان کرده اند که تصوف و عرفان کاملا بر هم منطبق است در حالی که چنین نیست. این موضوع نیز در اینکه برخی او را سالک و عارف ندانند دخالت دارد.

از دلائلی که دلالت دارد که حافظ خود را عارف می دانسته است این است که حافظ خود را اهل کشف و شهود و از کسانی معرفی می کند که مخاطبِ ملکوت اند و هاتفی از ساحتِ ملکوت بی واسطه ایشان را مخاطب قرار می دهد و این از ویژگی های عارفان است:

گر از این منزل ویران به سوی خانه روم

دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم

زین سفر گر به سلامت به وطن بازرسم

نذر کردم که هم از راه به میخانه روم

تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک

به در صومعه با بربط و پیمانه روم

 

بگوش‌ِ هوش نیوش از من و به عشرت کوش         

که این سخن سحر از هاتفم بگوش آمد

ز فکر تفرقه بازآى تا شوى مجموع

بحکم آنکه چو شد اهرمن سروش آمد

 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

 

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت

با من راه نشین باده مستانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه کار به نام من دیوانه زدند

اگر کسی با دقت و بدون پیش فرض، اشعار حافظ را بررسی کند در می یابد که او اهل سلوک و عرفان است و انسانی معنوی است و به این نتیجه می رسد که او دنیا و امور دنیوی را ابزاری در مسیر سلوک می داند؛ نه اینکه انسانی دنیا پرست و دلبسته به دنیا و امور دنیوی باشد:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب

سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین

نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست

تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتادست

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر

که این حدیث ز پیر طریقتم یادست

غم جهان مخور و پند من مبر از یاد

که این لطیفه عشقم ز ره روی(3) یادست

------------------------------------

(1)راهرو  تعبیر فارسی معادل سالک است.

(2) رهرو مخفف راهرو است که همان سالک است . یاء رهرو یاء وحدت است یعنی یک رهرو.

(3)  در مورد  تعبیر "ره روی" (رهروی) در اینجا دو وجه جایز است. یک وجه این است که یاء آن را یاء وحدت بگیریم، و وجه دیگر این است که یاء آن را یاء مصدری بدانیم؛ و در این صورت، مقصود این است که به سبب رهرو بودن (سالک بودن) این نکته را در یاد دارم.