درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

قلب و خیال خلاق

* قلب در لغت به معنای دگرگون کردن و تغییر دادن است؛ و قلب را از آن رو که مدام در حال دگرگونی است قلب گویند. معنای دیگر واژه قلب "خالص هر چیز" و "جوهره هرچیز" است.  تعبیر "قلب" یا "دل" در ادبیات عرفانی به ابزار درونیِ سالک برای کشف و شهود اشاره دارد که همان ساحتِ "خیال خلاق" است.

خیال خلاق اصل و منشأ پدیدار شدن جهان و منشأ آثاری است  که در جهان ظاهر می شود. در مورد عارف نیز قلب او یعنی خیال خلاقش اساس وجود اوست و تکیه وی بر خیال خلاقش است. عارفِ سالک با خیال خلاق خود در هستی اثر می گذارد و همه چیز را با خیال خلاق شهود و درک می کند.

نکته مهمی که لازم است ذکر شود  این است که خیال خلاق هم فاعل است ، و هم فعل است، و هم مفعول است.یعنی  خیال خلاق هم راه است، و هم راهرو است [1]، و هم راهبر است[2]، و هم مقصود است.[3]

 



[1] خیال سالک است که سلوک می کند و می بیند و حرکت می کند

[2]  زیرا خیال ها مراتب مختلفی دارند و برخی در ملکوت راهبر مراتب پایین ترند.

[3]  چون سالک سلوک می کند تا نگاهش به هستی تغییر کند و ارتقا پیدا کند و سرانجام خیالی باشد که در هستی بماند و بر دیگران اثر بگذارد.

شعیب در نگاه تاویلی

"شعیب" در نگاه تأویلی از ریشه "شعبه" است. در فص شعیبی محی الدین حکمتِ منسوب به قلب را به کلمه شعیب (ع) نسبت می دهد، زیرا قلب و حکمت های قلبی شعبه ها و شاخه های گوناگونی دارد.

محی الدین در اواخر فص شعیبی در این باره نگاشته است: "اختصاصِ حکمتِ قلبی به "شعیب" از آن روست که در این حکمت "چندین شعبه شدن" وجود دارد، یعنی شعبه هایش منحصر [به موارد مشخصی] نیست ؛ زیرا هر اعتقادی خودش یک شعبه است و اعتقادات هریک شعبه هایی اند. بنابراین، هنگامی که پرده و حجاب کنار برود، برای هر کس به حَسَبِ اعتقادش انکشاف [یعنی آشکار شدنِ امر و موضوع] رخ می دهد. البته گاهی در حکم[1]، بر خلاف اعتقادِ معتقد، انکشاف رخ می دهد. "

کاشانی گفته است: در این فص، حکمت منسوب به قلب به کلمه شعیب (ع) منسوب شد؛ زیرا صفات قلبی بر او غالب بود.

بالی افندی گفته است:  در این فص، علوم منسوب به تقلبات حق در صُوَری که در شعیب به ودیعه نهاده شده بود مورد بررسی قرار می گیرد.

به نظر نگارنده، در فص شعیب  فقط نگاه تأویلی به شعیب مورد نظر است؛ زیرا در تمام این فص هیچ سخنی که مستقیما به حضرت شعیب (ع) باشد وجود ندارد. پس در این فص سخن از قلب و شعبه های قلب است.



[1] یعنی گاهی برای معتقد در مورد اینکه خداوند در مورد فلان کس یا فلان چیز چه حکمی کرده است انکشافی رخ می دهد که با اعتقاد پیشین او مخالف و مغایر است.

آیا فهم مردم عرب در صدر اسلام ملاک لازم و کافی برای درک معانی صحیح از قرآن است ؟

یکی از دانشیاران محترم دانشگاه گرگان نوشتاری با عنوان  "مسئلۀ تعارض قرآن کریم با علم" را در سایت "طومار اندیشه" قرار داده اند.  ایشان در این مقاله برای نجات از افتادن در چاله تعارض قرآن با علم راه حلی را پیشنهاد کرده اند که در وهله اول شاید منطقی به نظر برسد ، اما در واقع نجات از چاله و افتادن در چاه است. ایشان می گویند: ما باید ببینیم از این آیه ها در عصر نزول، مخاطبان پیامبر (ص) چه می‌فهمیده‌اند.

شکی نیست که تفسیر علمی قرآن به معنای تحمیل مطالب علمی به قرآن کاری ناصواب است اما آیا باید برای رهایی از این مهلکه در مهلکه ای بزرگ تر افتاد؟

اگر  مقصود ایشان این است که فقط آیاتی را که برخی تفسیر علمی می کنند باید دید که این آیه ها را در عصر نزول، مخاطبان پیامبر (ص) چه می‌فهمیده‌اند، واقعیت این است که این کار غیر منطقی است؛ و اگر کسی این مبنا را می پذیرد، باید بپذیرد که همه آیات باید بر این مبنا معنا شود؛ و اگر مقصود ایشان این است که در مورد معنای همه آیات  چنین ملاکی صحیح است، اینجانب  در اینجا توجه خواننده گرامی را حد اقل به دو استدلال در نقد این گفتار که "میزان و ملاک فقط و فقط فهم مخاطبان عصر پیامبر است" جلب می کنم .

استدلال اول من روایاتی است که بیان می کند آیات قرآن سطوح و بطون مختلفی دارد؛ نظیر روایت نبویِ "ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الی سبعة ابطن" (تفسیر الصافی، فیض کاشانی، ج 1، ص 31) این روایات فهم قرآن را محدود به معانی سطحی که توده مردم زبان پیامبر(ص) درک می کرده اند نمی داند.

در روایتی از امام صادق (ع) نیز نقل شده است که: "کتاب اللّه على أربعة ، العبارة ، والإشارة ، واللطائف ، والحقائق : العبارة للعوام ، الإشاره للخواص ، اللطائف للأولیاء ، والحقائق للأنبیاء" (جامع الاخبار، ص42 ؛ و اعلام الدین دیلمی ، ص 303؛ و تفسیر الصافی، فیض کاشانی، ج 1، ص 31)) یعنی: قرآن چهار سطح کلی دارد: عبارتش برای عوام مردم است و اشاره هایش برای خواص است و لطائف آن برای اولیاء است و حقائق آن برای انبیاء است. این روایت از امام حسین (ع) نیز در برخی منابع نقل شده است.

استدلال دوم اینجانب به روایتی از امام سجاد (ع) است که فـرمـود: ان الله عـز و جـل عـلم انـه یـکـون فـى آخـر الزمـان اقـوام مـتـعـمـقـون فـانـزل الله تعالى : "قل هو الله احد" و الایات من سورة الحدید، الى قوله : "علیم بـذات الصـدور". (الکافی ج1، ص 91 ؛ و التوحید شیخ صدوق، ص 284-283.) یعنی: خداوند عزوجل می‌دانست که مردمانی مُتَعَمِّق در آخرالزمان خواهند آمد؛ از این رو، سوره توحید و آیاتی از سورة حدید را  تا "علیم بذات الصدور " فرو فرستاد.

لازم به ذکر است که اندیشه سلفی ها و داعشی ها و رفتارهای ناشایست ایشان حاصل همین طرز فکر در مورد قرآن و جمود بر برخی ظواهر قرآن است. سلفی ها بدون تعمق در قرآن و با اتکاء به  برداشت های سطحی خود  بسیاری از رفتار نابجای خود را توجیه می کنند. بسیاری از نتیجه گیری های سطحی مبتنی بر این اندیشه است که همان نگاه سطحی مردم عرب در صدر اسلام و فهم  سطحی ایشان  از آیات، برای معرفت و عمل کافی است.

خوشبختی در چیست ؟

خوشبختی در چیست؟ شکی نیست که همه مردم خواهان خوشبختی اند، اما خوشبختی چیست و چگونه به دست می آید؟

هرچند افراد در برخی خواسته ها مشترک اند اما خوشبختی ملاک ثابتی ندارد و هرکس تعریف خاصی از خوشبختی  دارد . نکته مهم تر این است که خواسته ها و ملاک های خوشبختی افراد مدام در حال تغییر است. مثلا کسی که خانه ندارد یکی از آرزوهایش خانه دار شدن است و آن را سبب خوشبختی خود می داند؛ اما مدتی که از خانه دار شدنش می گذرد احساس می کند  لازم است خانه ای بزرگ تر و در منطقه ای بهتر داشته باشد ، یا کسی که ماشین ندارد در پی ماشین دار شدن است و کمی بعد از ماشین دار شدن به فکر ماشینی بهتر می گردد و ماشینی را که دارد دیگر نمی پسندد و از آن راضی نیست. همچنین است خواسته های دیگر نظیر امکانات رفاهی و ازدواج و فرزند دار شدن و ...

خانه ای که فرد ثروتمند نمی پسندد و احساس می کند که باید بهتر از آن را داشته باشد برای کسی که آن را ندارد یک آرزوست و آن را مایه خوشبختی خود می داند. حال اگر کسی گرفتاری برای او پیش آید یا بیماری صعب العلاجی پیدا کند آرزو می کند که ای کاش هیچ چیز نداشت، اما سالم بود یا فلان گرفتاری را نداشت.

پس اکثریت قریب به اتفاق چیزهایی که ما آن ها را سبب خوشبختی خود می دانیم  از نگاه اعتباری ما ، سبب خوشبختی است؛ و در اصل، خوشبختی ملاکِ مشخص و ثابتی ندارد.[1]

خوشبختی در زندگی دنیا وابسته به احساس خوشبختی است. هرکس احساس خوشبختی دارد خوشبخت است، هرچند بهره زیادی از امکانات دنیا نداشته باشد؛ و کسی که احساس خوشبختی ندارد و از زندگی خود راضی نیست خوشبخت نیست هرچند امکانات  رفاهی زیادی داشته باشد.

غرض من از این سخنان این نیست که ما برای زندگیِ راحت تر تلاش نکنیم، بلکه غرضم این است که در حالی که برای  زندگی بهتر تلاش می کنیم اگر به امکانات بیشتر و بهتر دست نیافته ایم،  تلاش کنیم نگاه مثبتی به زندگی خود داشته باشیم تا احساس خوشبختی  و رضایت از زندگی پیداکنیم، وگرنه هیچ وقت از زندگی خود راضی نخواهیم بود و احساس خوشبختی نخواهیم داشت.

احساس خوشبختی در گرو این است که ما قدر چیزهایی را که داریم بدانیم، و مدام به نداشته های خود و کاستی های زندگی خود فکر نکنیم. البته درک این واقعیت نیازمند به نوعی هوش دارد.  

 



[1] لازم به ذکر است که فعلا بحث ما بر سر خوشبختی در زندگی دنیوی است.

چند نکته در مورد بحث سه گانگی برای روشن تر شدن موضوع

یکی از بزرگواران فرموده بودند که بحث تثلیث (سه گانگی) را قدری بیشتر توضیح دهم. به چند نکته در مورد بحث سه گانگی اشاره می کنم امیدوارم که مفید فایده باشد.

1- محی الدین بیان می کند که تثلیث (سه گانگی و سه وجهی بودن) به شکل های مختلف در هستی وجود دارد.

2- مقصود محی الدین از اینکه عذاب هر قومی دارای تثلیث (سه گانگی) است و نعمت هایی که به بهشتیان می رسد نیز دارای تثلیث (سه گانگی) است این است که عذاب دهنده و عذاب شونده و عذاب با هم متحدند یعنی هر قوم خودشان عذاب خودشان را می سازند و خودشان اند که خودشان را عذاب می کنند ، همان طور که نعمت دهنده و نعمت گیرنده و نعمت با هم اتحاد دارند و در واقع بهشتیان خودشان اند که به خودشان نعمت می دهند. (اتحاد اثرگذار و اثر پذیر و اثر یکی از انواع مهم و شایع سه گانگی در هستی است)

3- مقصود از ادله در اینجا دلیل منطقی (قیاس منطقی) است که در واقع همان استدلال است. محی الدین می گوید که تثلیث (سه گانگی یا سه وجهی بودن ) در قیاس منطقی نیز به صورتی وجود دارد یعنی در قیاس منطقی سه رکنِ : حد اصغر و حد اوسط و حد اکبر وجود دارد، و تا این سه عنصر نباشد استدلال محقق نمی شود. .

3- مقصود از اینکه فرموده است کسی که صاحب این شهود است عذر همه موجودات را از جانب آن ها اقامه می کند هر چند خود آنها عذری نیاورده باشند یعنی  اینکه عذر و ناتوانی افراد را می داند.  اگر گفته است که عذر همه موجودات را می داند اشاره به این نکته دارد که مثلا عذر گرگ را در گرگ بودن می داند و درک می کند و گرگ را به سبب حمله به حیوان دیگر محکوم نمی کند.