یکی از بزرگواران نوشته بودند:
با سلام و احترام ، استاد بزرگوار سوالی داشتم در رابطه با اینکه هر کدام از ما چون در واقع تجلی اسم خودمان هستیم پس اگر علاقه به خودمان بیش از علاقه و توجه و اهمیت به دیگران باشد -البته به اعتبار مقام ملکوتی که اسم مان دارد- آیا این پسندیده است؟ اصلا منظورم خودپرستی به معنای ضداخلاقی نیست. آیا برای سلوک بهتر درست است که تقریبا از افراد فاصله بگیریم؟ و بیشترین توجه و وابستگی را به خودمان یعنی اسم و ملکوت و عین ثابته خود داشته باشیم؟ امیدوارم توانسته باشم منظورم را برسانم.سپاسگزارم
پاسخ:
1- از نظر اهل معرفت ، دوست داشتن خود -اگر در حد افراط و به صورت بیماری روحی نباشد- نه تنها مذموم و ناپسند نیست بلکه مطلوب است؛ زیرا اگر انسان خود را دوست نداشته باشد قدر گوهر گرانبهای وجود خود را نمی داند و آن را تباه می کند. پس دوست داشتن خود و قدر خود را دانستن سبب می شود که انسان برای رشد معنوی و تعالی خود بکوشد.
دو نوع خود را دوست داشتن ناروا و غلط است:
الف- در حد افراطی و نابجا باشد و عوارضی را در پی داشته باشد. به عنوان مثال، آن نوع خودپسندی که سبب ظلم و تجاوز به حقوق دیگران شود.
ب- از روی خود فریبی و بر اساس اوهام باشد و بر واقعیت مبتنی نباشد. به عنوان مثال، کسی خود را بدون دلیل معتبر، برتر از دیگران و بالاتر از جایی که واقعا قرار دارد ببیند و به سبب فضائلی که ندارد خود را دوست بدارد.
2- فاصله گرفتن از دیگران یا حضور دائمی در کنار دیگران هیچ کدام به طور مطلق خوب و پسندیده نیست بلکه هریک از این دو سهمی و جایی مناسب دارد که باید به آن جا بسنده شود.
حضور در کنار دیگران و کمک به دیگران یکی از اموری است که در سلوک عملی بسیار ضروری و لازم و ارزشمند است؛ اما بر اساس تعالیم سلوکی انسان بخشی از وقت خود را نیز باید به خود بپردازد و با خود خلوت داشته باشد تا به امور درونی خود بپردازد.
البته، سالکی که قدری رشد کرده است در بسیاری از اوقات می تواند در عین حال که در کنار دیگران است از درون خود نیز غافل نشود، به طوری که خدمت به خلق او را از توجه به درون خود غافل نکند.
یکی از بزرگواران سوال کرده بودند:
"قلب گسترده تر از رحمت حضرت حق است یا ماجرا بالعکس است یا نسبت تساوی برقرار است؟"
محی الدین در عبارتی از فص شعیبی تصریح می کند که قلب عارف وُسعِ حضرت حق را دارد و تصریح می کند که قلب گسترده تر از رحمت حضرت حق است. از سوی دیگر، محی الدین در ادامه همین فص تصریح می کند که "رحمت وسیع تر و گسترده تر از قلب، یا مساوی [با قلب] از نظر گنجایش و وسعت است. "
شاید در نگاه اول خواننده محترم گمان کند که محی الدین دچار تناقض گویی شده است در حالی که اگر اعتبارها مختلف باشد ، دیگر تناقض گویی محقق نشده است.
از یک منظر به این اعتبار که قلب هستی (خیال خلاق هستی) و قلب عارفان عینِ رحمت و عین حضرت حق است پس در این اعتبار قلب مساوی با رحمت و مساوی با حق است ؛ و از منظری دیگر ، به این اعتبار که از نظر محی الدین همه چیز از وجهی اثر گذار و از وجهی اثرپذیر است و رحمتِ حضرت حق بر قلب اثر گذار است پس رحمت به این اعتبار وسیع تر و گسترده تر از قلب است. همچنین می توان گفت: از آنجا که رحمتِ حضرت حق همه چیز را فرا گرفته است و رحمت حضرت حق در قلب هستی و همچنین در قلب عارف به تدریج ظهور می کند و خیال خلاق در او به تدریج ظاهر می شود به این اعتبار نیز رحمت حضرت حق گسترده تر از قلب است .
از منظری دیگر، به اعتبار اینکه قلب جامع همه ساحت ها و همه مراتب است و اجمالا بر رحمت اثرگذار است و ایجاد کننده رحمت است پس به این اعتبار، قلب گنجایش و فراگیری و وسعِ خداوند و فراگیری رحمت خدا را دارد؛ اما رحمت خداوند گنجایش و وسعِ قلب را ندارد.
از منظری دیگر، به اعتبار اینکه قلب عارف یعنی خیال خلاقِ او گنجایش و فراگیری و وسعِ همه مظاهر و همه صورت های حضرت حق را دارد به این اعتبار محی الدین فرمود که قلبِ عارف گنجایش و فراگیری خداوند و گنجایش و فراگیری رحمت خداوند را دارد. محی الدین در همین فص به این اعتبار اشاره خواهد کرد آنجا که می نگارد: "پس آن حقی که در اعتقاد است همان است که قلب در واقع فراگیرِ صورتِ آن اعتقاد است." همچنین می توان گفت ، به اعتباراینکه ، خیال خلاقِ هستی همه صورت هایی را که خلق می کند در خود دارد پس خیال خلاقِ هستی به این اعتبار نیز فراگیر حق و فراگیر رحمتِ حضرت حق است و از نظر مبانی وحدت وجودی، خیال خلاق هستی و حضرت حق وحدت دارند.