درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

پاسخ به پرسش شما در مورد دوست داشتن خود و فاصله گرفتن از دیگران

یکی از بزرگواران نوشته بودند:

با سلام و احترام ، استاد بزرگوار سوالی داشتم در رابطه با اینکه هر کدام از ما چون در واقع تجلی اسم خودمان هستیم پس اگر علاقه به خودمان بیش از علاقه و توجه و اهمیت به دیگران باشد -البته به اعتبار مقام ملکوتی که اسم مان دارد- آیا این پسندیده است؟ اصلا منظورم خودپرستی به معنای ضداخلاقی نیست. آیا برای سلوک بهتر درست است که تقریبا از افراد فاصله بگیریم؟ و بیشترین توجه و وابستگی را به خودمان یعنی اسم و ملکوت و عین ثابته خود داشته باشیم؟ امیدوارم توانسته باشم منظورم را برسانم.سپاسگزارم

پاسخ:

1- از نظر اهل معرفت ، دوست داشتن خود -اگر در حد افراط و به صورت بیماری روحی نباشد- نه تنها مذموم و ناپسند نیست بلکه مطلوب است؛ زیرا اگر انسان خود را دوست نداشته باشد قدر گوهر گرانبهای وجود خود را نمی داند و آن را تباه می کند. پس دوست داشتن خود و قدر خود را دانستن سبب می شود که انسان برای رشد معنوی  و تعالی خود بکوشد.

دو نوع خود را دوست داشتن ناروا و غلط است:

الف- در حد افراطی و نابجا باشد و عوارضی را در پی داشته باشد. به عنوان مثال، آن نوع خودپسندی که سبب ظلم و تجاوز به حقوق دیگران شود.

ب- از روی خود فریبی و بر اساس اوهام باشد و بر واقعیت مبتنی نباشد. به عنوان مثال، کسی خود را بدون دلیل معتبر، برتر از دیگران و بالاتر از جایی که واقعا قرار دارد ببیند و به سبب فضائلی که ندارد خود را دوست بدارد.

2- فاصله گرفتن از دیگران یا حضور دائمی در کنار دیگران هیچ کدام به طور مطلق خوب و پسندیده نیست بلکه هریک از این دو سهمی و جایی مناسب دارد که باید به آن جا بسنده شود.

حضور در کنار دیگران و کمک به دیگران یکی از اموری است که در سلوک عملی بسیار ضروری و لازم و ارزشمند است؛ اما بر اساس تعالیم سلوکی انسان بخشی از وقت خود را نیز باید به خود بپردازد و با خود خلوت داشته باشد تا به امور درونی خود بپردازد.

البته، سالکی که قدری رشد کرده است در بسیاری از اوقات می تواند در عین حال که در کنار دیگران است از درون خود نیز غافل نشود، به طوری که خدمت به خلق او را از توجه به درون خود غافل نکند.

 

پاسخ به پرسش شما درباره بی نیازی یا نیاز حضرت حق

یکی از عزیزان پرسیده بودند: اینکه  نوشته بودید: از نظر محی الدین حضرت حق و اسماء الهی با آفرینش به گشایش می رسند چطور با بی نیاز بودنش سازگار است؟

پاسخ:

محی الدین در فص شعیبی  به این پرسش این گونه پاسخ می دهد که حضرت حق به اعتبار ذاتش، بی نیاز است؛ اما به اعتبار اسماء خود،  نیاز به ظهور دارد. اسماء الهی طالب ظهور خویش اند و به صفت نفسی می طلبند که مظاهری داشته باشند و ویژگی ها و آثار خود را در مظاهر خویش آشکار کنند؛ و با آشکار کردن ویژگی ها و آثار خود در مظاهرشان، آسودگی و گشایش پیدا می کنند. محی الدین در این باره در فص شعیبی نگاشته است:

"اسماء حقایقی را می طلبند که به آن ها عطا کنند[1]؛  و حقایقی که اسماء آن ها را می طلبند چیزی جز عالَم، نیست. الوهیّت "مألوه"[2] را می طلبد، و ربوبیّت "مربوب"[3] را؛ و اگر این[4] نباشد، [الوهیّت و ربوبیّت و امثال آن محقق نمی شود.] بنابراین، هیچ عینی [ و هیچ تحققی] برای الوهیّت و ربوبیّت [و امثال آن] نیست، مگر با وجودِ "مألوه" و "مربوب"؛ خواه ["مألوه" و "مربوب"] وجود داشته باشد، یا در تقدیر باشد[5]. حضرت حق از نظر ذاتش، بی نیاز از عالَمیان است، و ربوبیّت این حکم را ندارد[6] ؛ پس امر باقی ماند میان آنچه ربوبیّت آن را می طلبد و میان آنچه ذات، استحقاق آن را دارد، که همان بی نیاز بودن از عالَم است. این در حالی است که ربوبیّت در حقیقت و [در] اتّصاف چیزی جز عینِ این ذات نیست."

 

 

[1] یعنی اسماء حقایقی را می طلبند که به آن ها رحمت عطا کنند.

[2] واژه "مألوه" در کلام محی الدین معمولا به معنای عالَم است؛  و عالَم به این اعتبار که مورد الوهیّت قرار می گیرد، "مألوه" نامیده شده است. اینجا نیز مألوه به معنای عالَم است. قیصری نیز تصریح کرده است که "مألوه" به معنای عالَم است.

[3] آنچه عملِ ربوبیّت برآن واقع می شود.

[4] چیزی که الوهیّت و ربوبیّت و امثال آن بر آن واقع شود

[5] یعنی خواه چیزی که الوهیّت و ربوبیّت و امثال آن بر آن واقع می شود بالفعل وجود داشته باشد، و خواه مقدّر باشد و بالفعل وجود نداشته باشد.

[6] یعنی حضرت حق به اعتبار ذات و مقام احدیّت، بی نیاز از جهانیان است ولی به اعتبار ربوبیّت و مقامِ واحدیّت برای ظهور اسماء به عالَم نیاز دارد. به عنوان مثال، خالقیّتِ خالق بدونِ خلقِ مخلوق به ظهور نمی رسد. ربوبیّتِ رب بدون وجودِ چیزی که مورد پرورش و وربوبیّت قرار گیرد، به ظهور نمی رسد. همه اسماء همین گونه است.

پاسخ به پرسش های شما درباره سه گانگی و عشق به همجنس و تجلی

یکی از بزرگواران پرسیده بودند:

آیا بحث سه گانگی در هستی ، در همه اسماء هست ؟ یا اینکه فقط در امهات اسماء وجود دارد؟ 

پاسخ:

 بحث سه گانگی همان طور که سابقا هم به آن تصریح کردم در همه عوالم هستی جریان دارد و  اختصاص به امهات اسماء ندارد.

 

آیا همیشه ظهور سه گانگی  در عالم ملک بصورت یک زن و یک مرد است ؟

پاسخ:

خیر، سه گانگی صورت های مختلفی دارد و در عالم ملک لزوما سه گانگی به صورت زن و مرد نیست. حتی سه گانگی در درون هر چیزی وجود دارد . یعنی در درون هر چیز هم اثرگذار وجود دارد و هم اثرپذیر .

 

چرا برخی از اشعار عارفان در ظاهر به نوعی حاکی از میل به همجنس است؟ به عنوان مثال:

 ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای کِت خون ما حلال تر از شیر مادر است ؟

یا عشقی که بین مولانا و شمس بود .....

 پاسخ:

عارف کسی است که ظهور و حضور حق و ملکوت را در همه چیز می بیند، اما ظهور ملکوت و ملکوتیان  در برخی مظاهر  بیشتر است. از این روست که عارف به هر کس و هر چیز به اعتبار اینکه محل ظهور ملکوت است عشق می ورزد هرچند به برخی مظاهر به سبب اینکه ملکوت ظهور بیشتری در آن مظهر دارد عشقی خاص دارد؛ خواه ان مظهر مونث باشد و خواه مذکر. پس عشقی که عارف دارد عشقی الهی و پاک و مبرا از هرگونه خبث و خباثت و تعدی است؛ و اگر برخی از افراد شیاد و سوء استفاده گر با نام عرفان از برخی افراد سوء استفاده می کنند، این ربطی به عرفان  و عارف ندارد.

بزرگواری دیگر پرسیده بودند:

در مورد این عبارت از فصوص از فص شعیبی  توضیح بفرمایید:  به هنگام تجلی حضرت حق ، چون قلب به او نظر کند برای قلب ممکن نیست که به همراه نظر به حق به غیر حق نیز نظر کند .

.من  فکر کردم که منظور این است که وقتی شهود برای عارف رخ میدهد به چیز دیگری نمی تواند توجه کند. چون قبلا فرموده بودید یک معنای تجلی یعنی شهود . خیلی ممنونم

پاسخ:

بله ،معنای عبارت را درست فهمیده اید. یک معنای تجلی همان شهود است. سالکی که شهود برایش رخ داده است در حال شهود چنان تحت تاثیر شهود است که نمی تواند در حال شهود به چیزی دیگر توجه کند. گاهی از این حالت به  "سلطانِ تجلی" تعبیر می شود.

 

آیا حضرت حق فقط رحمت گستر است ؟

محی الدین در فص شعیبی به این بحث می پردازد که از نگاه توده مردم و توده عالمان خداوند فقط رحمت گستر است و هرگز مورد رحمت قرار نمی گیرد؛ اما از نگاه عارفان وحدت وجودی حضرت حق هم رحمت است و هم رحمت گستر است و هم مورد رحمت قرار می گیرد. این سخن بر اساس مبنای محی الدین که قائل به سه گانگی و قائل به اتحاد  رحمت  و راحم و مرحوم است، کاملا صحیح است و از نظر محی الدین چیزی جز حق وجود ندارد. هرچه هست در درون حضرت حق است . پس علاوه بر اینکه حضرت حق  رحمت گستر(راحم) است، رحمت و مرحوم نیز حضرت حق است.

محی الدین برای کسانی که خواهان دلیل نقلی نیز هستند به روایاتی ارجاع می دهد که تعبیر "نَفَس الرحمن" در آن ها آمده است. به عنوان نمونه ، پیامبر (ص) فرمود: "إنّی لاجد نفس الرحمن مِن جانب الیمن" ؛ یعنی من نَفَسِ حضرت رحمان را از جانب یمن می یابم. در روایت دیگری نیز از پیامبر (ص) نقل شده است که فرمود: "لاتسبّوا الریح فانها من نفس الرحمن" ؛ یعنی : به باد دشنام ندهید که باد از نفس رحمان است.

وی در فص شعیبی در تبیین این حدیث می نویسد: "خداوند خود را به نَفَس توصیف کرد، و نَفَس[1] از تنفیس است."

تنفیس به معنای آسوده کردن و گشایش ایجاد کردن و برطرف کردنِ گرفتاری و سختی  است. محی الدین در فتوحات تصریح کرده است که تنفیس به معنای برطرف کردنِ گرفتاری و سختی است. محی الدین در این عبارت از فصوص نیز تصریح می کند که "نَفَس" از "تنفیس" است و به معنای برطرف کردنِ گرفتاری و سختی است.  

همان طور که ذکر شد، در برخی روایات ، خداوند به داشتن نَفَس و تنفیس توصیف شده است. محی الدین در عبارت مذکور از فصوص بیان می کند که این روایات ها دلیل است بر اینکه پروردگار - علاوه بر راحم بودن- مرحوم نیز هست؛ زیرا همان طور که محی الدین فرمود، نَفَس از تنفیس است و تنفیس در یک معنا به معنای گشایش ایجاد کردن و برطرف کردنِ گرفتاری و سختی  است.

ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که - همان گونه که برخی گفته اند-  نَفَس کشیدنِ آدمی را به این سبب نفس می گویند که این عمل  سبب می شود گرفتاری و سختی انسان برطرف شود و آسودگی و گشایش برای او فراهم گردد.



[1] واژه "نَفَس" در لغت چند معنا دارد و از جمله معانی آن " دَم موجود زنده" است که حاصل تنفس است و معنای دیگر آن "گشایش یافتن از گرفتاری" است.

قلب گسترده تر از رحمت حضرت حق است یا ماجرا بالعکس است یا نسبت تساوی برقرار است ؟

یکی از بزرگواران سوال کرده بودند:

"قلب گسترده تر از رحمت حضرت حق  است یا ماجرا بالعکس است یا نسبت تساوی برقرار است؟"

محی الدین در عبارتی از فص شعیبی تصریح می کند که قلب عارف وُسعِ حضرت حق را دارد و تصریح می کند که قلب گسترده تر از رحمت حضرت حق است. از سوی دیگر، محی الدین در ادامه همین فص تصریح می کند که "رحمت وسیع تر و گسترده تر از قلب، یا مساوی [با قلب] از نظر گنجایش و وسعت است. "

شاید در نگاه اول خواننده محترم گمان کند که محی الدین دچار تناقض گویی شده است در حالی که اگر اعتبارها مختلف باشد ، دیگر تناقض گویی محقق نشده است.

 از یک منظر به این اعتبار که قلب هستی (خیال خلاق هستی) و  قلب عارفان عینِ رحمت و عین حضرت حق است پس در این اعتبار قلب مساوی با رحمت و مساوی با حق است ؛ و از منظری دیگر ، به این اعتبار که از نظر محی الدین همه چیز از وجهی اثر گذار و از وجهی اثرپذیر است و رحمتِ حضرت حق بر قلب اثر گذار است پس رحمت به این اعتبار وسیع تر و گسترده تر از قلب است. همچنین می توان گفت: از آنجا که رحمتِ حضرت حق همه چیز را فرا گرفته است و رحمت حضرت حق در قلب هستی و همچنین در قلب عارف به تدریج ظهور می کند و خیال خلاق در او به تدریج ظاهر می شود به این اعتبار نیز رحمت حضرت حق گسترده تر از قلب است .

از منظری دیگر، به اعتبار اینکه قلب جامع همه ساحت ها و همه مراتب است و اجمالا بر رحمت اثرگذار است و ایجاد کننده رحمت است پس به این اعتبار، قلب گنجایش و فراگیری و وسعِ خداوند  و فراگیری رحمت خدا را دارد؛ اما رحمت خداوند گنجایش و وسعِ قلب را ندارد.

از منظری دیگر، به اعتبار اینکه قلب عارف یعنی خیال خلاقِ او گنجایش و فراگیری و وسعِ همه مظاهر و همه  صورت های حضرت حق را دارد به این اعتبار محی الدین فرمود که قلبِ عارف گنجایش و فراگیری خداوند  و گنجایش و فراگیری رحمت خداوند را دارد. محی الدین در همین فص به این اعتبار اشاره خواهد کرد آنجا که می نگارد: "پس آن حقی که در اعتقاد است همان است که قلب در واقع فراگیرِ صورتِ آن اعتقاد است." همچنین می توان گفت ، به اعتباراینکه ، خیال خلاقِ هستی همه صورت هایی را که خلق می کند در خود دارد پس خیال خلاقِ هستی به این اعتبار نیز فراگیر حق و فراگیر رحمتِ حضرت حق است و از نظر مبانی وحدت وجودی، خیال خلاق هستی و حضرت حق  وحدت دارند.