از منظر عرفانی، هرکس و هرچیزی که در این جهان وجود دارد، بودنش دو وجه دارد؛ وجهی که برای خودش است ، و وجهی که برای دیگران است؛ چه بداند و چه نداند؛ و چه بخواهد و چه نخواهد.
به عنوان مثال، در داستان حضرت یوسف (ع) می بینیم که چند نفر از کاروانی بر سر چاهی رفتند تا آب بردارند؛ بی آنکه بدانند به طرف چاه می روند که یوسف را از چاه بیرون بیاورند. در واقع آنان، بی آنکه متوجه باشند از جانب ملکوت ماموریت داشتند که یوسف را نجات دهند؛ زیرا نجات یوسف در آن هنگام از نظر ملکوت، ضرورت داشت.(1) در واقع، آینده یوسف بود که ایجاب می کرد که یوسف نجات پیدا کند و زنده بماند.
پس هرکسی علاوه بر اینکه برای خودش وجود دارد و زندگی می کند از سوی دیگر چه بداند وچه نداند و چه بخواهد و چه نخواهد در مسیر کمک به دیگران یا زیان رساندن به دیگران، حرکت می کند؛ و گویی که زندگی افراد به هم گره خورده است؛ و این موضوع برای توده مردم و برای سالکان مبتدی هم امیدبخش است و هم ترسناک؛ و برای سالکان پیشرفته نه امید بخش است، و نه ترسناک؛ زیرا به یقین رسیده اند که تاثیرگذار در هستی جز حضرت حق نیست، و حضرت حق نیز جز آنچه را که عین ثابته و ملکوتِ هر کس ایجاب می کند به او نمی رساند.
.........................................................
(1) تعبیرِ "از نظر ملکوت" را از این رو آوردم که ممکن است چیزی از نگاه مُلکیِ ما ضرورت داشته باشد اما از نظر ملکوت ضرورت نداشته باشد و بالعکس.
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد