درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

پرسشی درباره دعا

نوشته آقای اردلان عزیز:

"من موقع دعا کردن دچار یک تناقض میشم، ما انسان ها با اگاهی محدودی که داریم چطور میتونیم از حضرت حق یا ملکوت چیزی رو درخواست کنیم و توی دعا بگیم... در حالی که نمیدونیم آیا اون خواسته اگر اجابت بشه به صلاح هست یا خیر. به عنوان مثال اگر سلامتی یک بیمار خواسته ی قلبی من باشه...و دعای متداول در این مواقع دعای سلامتی باشه، آیا هرروز دعا کردن برای سلامتی اون شخص کار درستیه؟ شاید واقعا خیر و صلاح اون شخص در سلامتی نباشه، من‌ِ انسان، با آگاهی محدود، و عدم آگاهی از حکمت الهی، از کجا می دونم چه چیز در نهایت بهترین اتفاق هست؟ ایا بهتر نیست فقط دعا کنیم که "خدایا، هرچی صلاح هست، همون بشه" ؟؟ و هر اتفاقی هم که افتاد بگذاریم پای اینکه حضرت حق، دعای ما رو اجابت کرده و به صلاح ما عمل کرده؟ به عنوان مثال دیگه، دعا کردن هنگام شرکت در یک آزمون. از یک طرف قبولی در آزمون ممکن است از نگاه حضرت حق و در مسیر سلوکی شخص به صلاحش نباشه، از طرفی هم دعا نکردن برای قبولی کمی منفعلانه به نظر می رسد و با تلاش هایی که انسان برای امادگی شرکت در آزمون انجام می دهد در تضاد

اگر بخوام جمع بندی کنم... به نظرم (برای شخص بنده) بهتر است که برای خواسته های دنیوی، اصلا به دعای خود سمت و سو ندهیم، فقط هر آنچه که حضرت حق صلاح میدونه رو دعا کنیم. اما برای خواسته های معنوی و سلوکی خود، تا جای ممکن، بهترین ها رو طلب کنیم. و در دعا بهش اشاره کنیم."

پاسخ:

با تشکر از آقای اردلان عزیز برای مشارکت در مباحث، به دو نکته اشاره می کنم:

1-  اگر ما به مرتبه ای رسیده باشیم که واقعا از صمیمی قلب، بدون سمت و سو دعا، کنیم  و از ملکوت بخواهیم که هرچه به صلاح من یا فلان کس است به او بدهد، واقعا اتفاق خوبی است زیرا این بدان معناست که در ما پذیرش برای هر اتفاقی (چه خوشایند  ما باشد و چه خوشایند ما نباشد) حاصل شده است اما واقعیت این است که در عمل، رسیدن به چنین نگرشی نیاز به خودسازی و رشد سلوکی زیادی دارد؛ چون میان چه دوست دارم باشم و چه هستم فاصله زیادی است. پس ما در تلاشیم که به این مرتبه از نگرش برسیم که پس از تلاش برای انجام مسئولیت انسانی خود، هرچه به ما می رسد را بپذیریم  و به تدریج پذیرش ما بیشتر و بیشتر باشد و این قضیه در سایه این موضوع فراهم می شود که سالک در همه اموری که برای او پیش می آید خیر ببیند و ایمان داشته باشد که هیچ کس نمی تواند به او شری برساند و اگر هم شری به او برسد در پشت این شر خیری نهفته است که بر این شر می چَربد و غالب است؛ اما رسیدن به این نگرش، نیاز به سلوک و تمرین و خودسازی دارد.

2-  نکته مهمی که محی الدین به آن در فصوص تذکر می دهد این است که توده مردم حالِ مقید دارند نه حالِ مطلق؛ یعنی توده مردم نمی توانند مثلا به طور مطلق الحمد لله بگویند یعنی در آن لحظه که الحمد لله می گویند در باطن ایشان  الحمد لله برای سلامتی یا الحمد لله برای ثروت یا الحمد لله برای مهربانی یا ... است؛ یعنی یک قیدی در درون ایشان همیشه هست.

 حال ما مطلق نیست یعنی یا در این لحظه، حال شکر داریم یا حال توبه و استغفار داریم یا حال خوف  داریم یا حال رجاء و امید داریم یا حال صبر داریم یا حال بی صبری داریم  و ... . ممکن است بپرسید که کدام حال بهتر است؟

بستگی به موقعیتش دارد هر حالی باید بجا و به اندازه  استفاده شد. در جایی شکر لازم است. درجایی تسلیم و پذیرش لازم است . در جایی تلاش برای تغییر شرایط لازم است . در جایی شجاعت لازم است . در جایی خوف لازم است چون خوف انسان را از خطر ها نجات می دهد  و ...

 پس سالک با سلوک خود هم تلاش می کند خودش را بیشتر بشناسد و هم تلاش می کند که از استعدادهای درونی خودش در جهت رشد معنوی و سلامت روحی خود بهره گیرد و  تلاش می کند که بداند که در هر موقعیتی چه صفتی باید در او غالب باشد و  در هر لحظه باید تلاش کند که کار درست را با روش درست انجام دهد ؛ و  قطعا اگر در این مسیر حرکت کند ملکوت نیز کار خود را چه سالک متوجه باشد و چه متوجه نباشد به خوبی انجام می دهد و هرچه در نهایت برای ما پس از انجام وظایف، پیش بیاید قطعا خیر و به صلاح اوست. 

چرا یک سالک وحدت وجودی نیازمند دعاست ؟

الف- یکی از فواید دعا این است که سالک از طریق دعا به خود شناسی می رسد؛ یعنی متوجه می شود که چه خواسته ای دارد. البته در صورتی که بدون سانسور همه خواسته های قلبی خود را بخواند و به زبان بیاورد. در درون هر یک از ما خواسته های مختلفی است که ما متوجه این خواسته ها نیستیم؛ یعنی از خواسته های درونی خود غافلیم، و دعا سبب می شود که خواسته های نهان انسان آشکار شود و انسان از این طریق به خودشناسی برسد و نقاط قوت و ضعف وی بر خودش آشکار شود. حتی در تعالیم مشایخ اهل سلوک هست که خوب است که سالک خواسته های خود را روی کاغذ بنویسد زیرا نوشتن خواسته های درونی بر روی کاغذ سبب می شود که انسان به صورت روشن تر، از امور درونی خود باخبر شود .

در ضمن، نوشتن روی کاغد فقط اختصاص به دعا ندارد و خوب است که سالک همه افکار و خیالات و خواطر خود را روی کاغد بنویسد تا خودش را بهتر بشناسد. (البته این نوشتن ها را باید شخصی و خصوصی برای خود انجام دهد)

ب- یکی از فواید دعا کردن این است که سالک اگر همه خواسته های پنهان خود را دعا کند و  بر زبان آورد یا بنویسد متوجه می شود که برخی از خواسته های او با خواسته های دیگرش در تناقض یا در تضاد است و از این رو امکان جمع میان آن ها وجود ندارد. یعنی این دعاها و خواسته های آشکار شده به سالک نشان می دهد که در درون سالک خواسته های متضادی وجود دارد.

ج- دعا گفتگوی درونی سالک است، و دعا کردن و توجه به خواسته های درونی، سبب می شود که سالک در مورد خواسته هایی که برای او اولویت دارد و اساسی است و منطقی است مصمم شود؛ و این تصمیم راسخ  و آماده کردن مقدمات آن و حسن ظن به اجابت و تحقق خواسته، حاکی از آن است که ملکوت او نیز مایل است که خواسته ضروریِ او را به او برساند؛ و این است معنای آن حدیث قدسی که فرموده است: "من قرینِ گمانی ام که بنده ام به من دارد پس باید بنده ام به من گمان نیک داشته باشد."

د- چون دعا، اظهار نیاز است از این رو در سالک فروتنی به دنبال می آورد و تکبر و خود بزرگ بینی و عُجب را از میان می برد.

این مطلب را از این رو نگاشتم که گاهی در عبارات برخی دیده می شود که بیان می کنند که در نگاه محی الدین دعا کردن هیچ جایگاهی ندارد؛ در حالی که معلوم شد که دعا در عرفان عملی نقش بسزایی دارد و اگر از برخی از عبارت های محی الدین چنین برداشت می شود که او اعتقادی به دعا ندارد ، از یک سو  ناظر به این است که در تفکر وحدت وجودی حضرت حق عینِ هستی و جدا و بیرون از هستی نیست و از سوی دیگر، ناظر به این موضوع است که برخلاف عوام اهل علم، وی بر ابن باور است که هر دعایی امکان استجابت ندارد و دعایی که مخالف حکمت بوده و محال باشد نمی تواند مستجاب شود.

 

از نظر محی الدین ، اعتقاد خاص تر بهتر است یا اعتقاد عام تر ؟

پرسش:

محی الدین کسانی را که اعتقادشان خاص تر است در مرتبه بالاتری می داند، یا کسانی را که اعتقادشان عام تر  و فراگیر تر است؟

پاسخ:

نکته اساسی و مهمی که لازم است مورد توجه قرار بگیرد این است که محی الدین همه عقاید را اعتباری می داند، زیرا او بر این باور است که هیچ کس قادر نیست که حضرت حق را آن گونه که هست بشناسد و هر کس بر حسب حال و مقامش و بر حسب نسبتی که با حق دارد، نگرشی نسبت به حضرت حق دارد. 

محی الدین در بخشی از فص هودی نگاشته است: "در واقع[1]، جز اعتقادات، وجود ندارد." [2]

 

محی الدین در بخشی از فص شعیبی نگاشته است:

پوشیده نیست که اعتقادات متنوّع [و گوناگون و دارای شعبه های بی شماری] است.[3] پس هر کس که حق را مقیّد بداند، او حق را در غیر آنچه به آن مقیّدش کرده است انکار می کند؛ و فقط به حق در آنچه به آن مقیّدش دانسته است- هرگاه تجلی کند- اقرار می کند؛ و هر کس که حق را رها از تقیید بداند او حق را در هر صورتی که [آن حق] در آن صورت متحوّل شود انکار نمی کند و بدان اقرار می کند، و [آن حق یا تجلّی کننده] به قدرِ آن صورتی که برایش[4] تا بی نهایت تجلّی کند، از خود بدان[5] می بخشد؛ زیرا صورت های تجلّی نهایتی ندارد تا در آنجا توقف کند.

 

محی الدین در این باره که هر کس بر اساس مقام و حال و ویژگی هایش  و بر حسب نسبتی که با حق دارد حق را می بیند و به آن اعتقاد دارد ، چنین نوشته است:

از این رو، عینِ آن صورت که تجلّی کرده است عینِ آن صورت است که آن تجلّی را دریافت کرده است. اوست که هم تجلّی کننده است، و هم متجلّی شده.[6] پس بنگر که امر خداوند از نظر‌ِ هویّتش، و از نظر‌ِ نسبتش با عالَم که در حقایقِ اسماء حسنایِ اوست، چقدر شگفت انگیز است.[7]

 

در بخشی از فص هودی می خوانیم:

"به طور کلی، ناگزیر و قطعا هر شخصی درباره پروردگارش عقیده ای دارد که با آن عقیده به جانبِ پروردگارش بازمی گردد و پروردگارش را در آن عقیده طلب می کند؛ و چون حق برای او در آن عقیده تجلّی کند[8]، او آنچه را که بر او متجلّی شده است بشناسد و به آن اقرار کند؛ و اگر حق برای او در غیر آن عقیده تجلّی کند، آن را انکار می کند، و از آن به خدا پناه می برد؛ در حالی که او در نفس الامر[9] [به سبب این انکار] بر خدا بی ادبی کرده است، و در نزد خویش بر این باور است که او در پیشگاه خداوند ادب را رعایت کرده است.

بنابراین، هیچ معتقِدی به اله [و معبودی] معتقد نیست، مگر اینکه او آن [اله] را در نفسش جعل [و تعیین] کرده است. پس، اله [و معبود] در اعتقادات، با جعل است[10]؛ در نتیجه، آن ها نمی بینند، مگر نفوس خود را و آنچه را که در نفوسِ خود جعل [و تعیین] کردند.

پس بنگر که مراتبِ مردم در علم به خداوند - تعالی- عینِ مراتبِ ایشان در مورد رؤیت، در روز قیامت است، و من تو را به سببی که موجب آن است مطّلع کردم؛ پس مبادا خود را [در مورد خداوند و حکم او] به عقیده مخصوصی مقیّد کنی و به غیر آن عقیده کافر شوی، که در آن صورت خیر فراوانی از تو فوت خواهد شد؛ بلکه علم به امر- آن گونه که امر هست - از تو فوت خواهد شد.[11]

بنابراین، در نفسِ خود هیولا[12] باش برای همه صُوَرِ عقاید [در مورد خداوند] زیرا خداوند - تعالی- گسترده تر و عظیم تر از آن است که عقیده ای خاص او را محصور کند؛ چون خود او می فرماید: "به هر جانب رو کنید، آنجا وجه خداست"[13]، و خداوند [در این بیان] جایی را [به طور خاص] ذکر نکرد؛ و فرمود: "آنجا وجه خداست"، و وجهِ هر چیز حقیقتِ آن چیز است."

پس معلوم شد که اولا از نظر محی الدین همه عقاید اعتباری است و ثانیاً از نظر او ، کسی که اعتقادش عام تر و گسترده تر است و پذیرای افراد مختلف با عقاید مختلف است مرتبه اش بسیار بالاتر از کسی است که عقاید خاصی او را محدود کرده است و پذیرای افراد مختلف با عقاید مختلف نیست.

 



[1] تعبیرِ "و ما ثَمَّ" به صورتِ "در واقع" ترجمه شد.

[2]زیرا به سبب نامتناهی بودن و فراگیری او، و به سبب عدم امکان احاطه به وی، امکان شناخت کُنه او وجود ندارد؛ پس واقعیت در دسترس ما نیست، و فقط آنچه وجود دارد عقاید و نگرش های مختلف درباره خداوند است؛ و هر کس بر اساس نسبتی که با حق دارد، نگرش و اعتبار خود را دارد.

[3] محی الدین در اواخر همین فص تصریح می کند که اعتقادات بی شمار است و منحصر به موارد مشخصی نیست.

[4] ضمیر به  "قلب" یا به "بنده" باز می گردد.

[5] یعنی بدان قلب یا بدان بنده می بخشد.

[6]یعنی ظهور کننده و آنچه ظاهر می شود هر دو حضرت حق است. محی الدین در اینجا نیز بر اساس دیدگاه وحدت وجود، تصریح می کند که تجلّی کننده و متجلّی شده به یک اعتبار، یکی است ؛ یعنی اثر گذار و اثر پذیر و تاثیر با هم متحدند؛ و آنچه اثرگذار است از وجهی اثر پذیر است، و آنچه اثر پذیر است از وجهی اثرگذار است.

[7]شگفتی در این است که در واقع، یک عین و یک ذات بیشتر وجود ندارد و آن حضرت حق است؛ و در اعتباری دیگر، این عین همان خلق است. همچنین، حضرت حق با اینکه واحد است و تضادی در او نیست، به صورت های متقابل و متضاد ظهور می کند؛ و با اینکه او مطلق است، در صورت های مقید مختلف متحول می شود و در صورتِ شاهد و مشهود، و در صورت عالِم و غیر عالِم  و صورت های دیگر ظاهر می شود. این درحالی است که او در واقع یکی بیش نیست و کثیر نمی شود و این صورت های متعدد و مختلف به اطلاقِ ازلی او لطمه ای نمی زند. محی الدین در فتوحات نگاشته است : امر وجود چقدر شگفت انگیز است که عینِ کسی و چیزی که مستفید (فایده برنده) است عینِ مفید (خودِ فایده دهنده) است ، و صورتی که ظاهر می شود خودِ ظاهر کننده است. (الفتوحات ، ج1، ص 702)

[8]یعنی ظهور کند.

[9] یعنی در واقع.

[10] یعنی اله هر کسی در اعتقادات، خاصِ خودش است و هر کسی تعریف خاصی از اله دارد.

[11] یعنی علم به اینکه حضرت حق نه محصور به جلوه و ظهور خاصی است، و نه محصور به تعریف خاصی؛ و در عین حال، هر صورتی مظهر حضرت حق است؛ و حضرت حق در هر صورتی ظهور دارد. از این روست که محی الدین در "ترجمان الاشواق" ص 19 سروده است:

لقد صار قلبی قابلاً کل صورة**** فمرعی لغزلان و دیر لرهبان

و بیت لأوثان و کعبة طائف**** و ألواح توراة و مصحف قرآن

ادین بدین الحب أنی توجهت**** رکائبه فالحب دینی و ایمانی

معنای این ابیات چنین است: "قلب من پذیرایِ هر صورتی است. قلبِ من چراگاه آهوان و دیر راهبان و خانه بتان و کعبه طواف کنندگان و الواح تورات و کتب مقدس است. من پیرو دینِ عشق ام؛ و من به هر سو که ناقه هایِ عشق (شتران و مَرکب هایِ عشق) بروند، می روم. پس عشق، دین من و ایمان من است." نکته مهم این است که محی الدین حضرت حق را محصور به هیچ کدام از این تجلی های خاص نمی داند؛ یعنی همان طور که اگر کسی دین و آیینی را حق و دیگر ادیان و نحله های فکری را بی بهره از حق بداند، او نیز در مرتبه ای از مراتب کفر قرار دارد.

[12] هیولا در اصطلاح فلسفه، آن جوهری است که صورت های گوناگون را می پذیرد؛ و این جوهر بدون صورت یافت نمی شود، و هر صورتی این جوهر را دارد.

[13] بخشی از آیه 115 از سوره "بقره".