پرسش:
محی الدین کسانی را که اعتقادشان خاص تر است در مرتبه بالاتری می داند، یا کسانی را که اعتقادشان عام تر و فراگیر تر است؟
پاسخ:
نکته اساسی و مهمی که لازم است مورد توجه قرار بگیرد این است که محی الدین همه عقاید را اعتباری می داند، زیرا او بر این باور است که هیچ کس قادر نیست که حضرت حق را آن گونه که هست بشناسد و هر کس بر حسب حال و مقامش و بر حسب نسبتی که با حق دارد، نگرشی نسبت به حضرت حق دارد.
محی الدین در بخشی از فص هودی نگاشته است: "در واقع[1]، جز اعتقادات، وجود ندارد." [2]
محی الدین در بخشی از فص شعیبی نگاشته است:
پوشیده نیست که اعتقادات متنوّع [و گوناگون و دارای شعبه های بی شماری] است.[3] پس هر کس که حق را مقیّد بداند، او حق را در غیر آنچه به آن مقیّدش کرده است انکار می کند؛ و فقط به حق در آنچه به آن مقیّدش دانسته است- هرگاه تجلی کند- اقرار می کند؛ و هر کس که حق را رها از تقیید بداند او حق را در هر صورتی که [آن حق] در آن صورت متحوّل شود انکار نمی کند و بدان اقرار می کند، و [آن حق یا تجلّی کننده] به قدرِ آن صورتی که برایش[4] تا بی نهایت تجلّی کند، از خود بدان[5] می بخشد؛ زیرا صورت های تجلّی نهایتی ندارد تا در آنجا توقف کند.
محی الدین در این باره که هر کس بر اساس مقام و حال و ویژگی هایش و بر حسب نسبتی که با حق دارد حق را می بیند و به آن اعتقاد دارد ، چنین نوشته است:
از این رو، عینِ آن صورت که تجلّی کرده است عینِ آن صورت است که آن تجلّی را دریافت کرده است. اوست که هم تجلّی کننده است، و هم متجلّی شده.[6] پس بنگر که امر خداوند از نظرِ هویّتش، و از نظرِ نسبتش با عالَم که در حقایقِ اسماء حسنایِ اوست، چقدر شگفت انگیز است.[7]
در بخشی از فص هودی می خوانیم:
"به طور کلی، ناگزیر و قطعا هر شخصی درباره پروردگارش عقیده ای دارد که با آن عقیده به جانبِ پروردگارش بازمی گردد و پروردگارش را در آن عقیده طلب می کند؛ و چون حق برای او در آن عقیده تجلّی کند[8]، او آنچه را که بر او متجلّی شده است بشناسد و به آن اقرار کند؛ و اگر حق برای او در غیر آن عقیده تجلّی کند، آن را انکار می کند، و از آن به خدا پناه می برد؛ در حالی که او در نفس الامر[9] [به سبب این انکار] بر خدا بی ادبی کرده است، و در نزد خویش بر این باور است که او در پیشگاه خداوند ادب را رعایت کرده است.
بنابراین، هیچ معتقِدی به اله [و معبودی] معتقد نیست، مگر اینکه او آن [اله] را در نفسش جعل [و تعیین] کرده است. پس، اله [و معبود] در اعتقادات، با جعل است[10]؛ در نتیجه، آن ها نمی بینند، مگر نفوس خود را و آنچه را که در نفوسِ خود جعل [و تعیین] کردند.
پس بنگر که مراتبِ مردم در علم به خداوند - تعالی- عینِ مراتبِ ایشان در مورد رؤیت، در روز قیامت است، و من تو را به سببی که موجب آن است مطّلع کردم؛ پس مبادا خود را [در مورد خداوند و حکم او] به عقیده مخصوصی مقیّد کنی و به غیر آن عقیده کافر شوی، که در آن صورت خیر فراوانی از تو فوت خواهد شد؛ بلکه علم به امر- آن گونه که امر هست - از تو فوت خواهد شد.[11]
بنابراین، در نفسِ خود هیولا[12] باش برای همه صُوَرِ عقاید [در مورد خداوند] زیرا خداوند - تعالی- گسترده تر و عظیم تر از آن است که عقیده ای خاص او را محصور کند؛ چون خود او می فرماید: "به هر جانب رو کنید، آنجا وجه خداست"[13]، و خداوند [در این بیان] جایی را [به طور خاص] ذکر نکرد؛ و فرمود: "آنجا وجه خداست"، و وجهِ هر چیز حقیقتِ آن چیز است."
پس معلوم شد که اولا از نظر محی الدین همه عقاید اعتباری است و ثانیاً از نظر او ، کسی که اعتقادش عام تر و گسترده تر است و پذیرای افراد مختلف با عقاید مختلف است مرتبه اش بسیار بالاتر از کسی است که عقاید خاصی او را محدود کرده است و پذیرای افراد مختلف با عقاید مختلف نیست.
[1] تعبیرِ "و ما ثَمَّ" به صورتِ "در واقع" ترجمه شد.
[2]زیرا به سبب نامتناهی بودن و فراگیری او، و به سبب عدم امکان احاطه به وی، امکان شناخت کُنه او وجود ندارد؛ پس واقعیت در دسترس ما نیست، و فقط آنچه وجود دارد عقاید و نگرش های مختلف درباره خداوند است؛ و هر کس بر اساس نسبتی که با حق دارد، نگرش و اعتبار خود را دارد.
[3] محی الدین در اواخر همین فص تصریح می کند که اعتقادات بی شمار است و منحصر به موارد مشخصی نیست.
[4] ضمیر به "قلب" یا به "بنده" باز می گردد.
[5] یعنی بدان قلب یا بدان بنده می بخشد.
[6]یعنی ظهور کننده و آنچه ظاهر می شود هر دو حضرت حق است. محی الدین در اینجا نیز بر اساس دیدگاه وحدت وجود، تصریح می کند که تجلّی کننده و متجلّی شده به یک اعتبار، یکی است ؛ یعنی اثر گذار و اثر پذیر و تاثیر با هم متحدند؛ و آنچه اثرگذار است از وجهی اثر پذیر است، و آنچه اثر پذیر است از وجهی اثرگذار است.
[7]شگفتی در این است که در واقع، یک عین و یک ذات بیشتر وجود ندارد و آن حضرت حق است؛ و در اعتباری دیگر، این عین همان خلق است. همچنین، حضرت حق با اینکه واحد است و تضادی در او نیست، به صورت های متقابل و متضاد ظهور می کند؛ و با اینکه او مطلق است، در صورت های مقید مختلف متحول می شود و در صورتِ شاهد و مشهود، و در صورت عالِم و غیر عالِم و صورت های دیگر ظاهر می شود. این درحالی است که او در واقع یکی بیش نیست و کثیر نمی شود و این صورت های متعدد و مختلف به اطلاقِ ازلی او لطمه ای نمی زند. محی الدین در فتوحات نگاشته است : امر وجود چقدر شگفت انگیز است که عینِ کسی و چیزی که مستفید (فایده برنده) است عینِ مفید (خودِ فایده دهنده) است ، و صورتی که ظاهر می شود خودِ ظاهر کننده است. (الفتوحات ، ج1، ص 702)
[8]یعنی ظهور کند.
[9] یعنی در واقع.
[10] یعنی اله هر کسی در اعتقادات، خاصِ خودش است و هر کسی تعریف خاصی از اله دارد.
[11] یعنی علم به اینکه حضرت حق نه محصور به جلوه و ظهور خاصی است، و نه محصور به تعریف خاصی؛ و در عین حال، هر صورتی مظهر حضرت حق است؛ و حضرت حق در هر صورتی ظهور دارد. از این روست که محی الدین در "ترجمان الاشواق" ص 19 سروده است:
لقد صار قلبی قابلاً کل صورة**** فمرعی لغزلان و دیر لرهبان
و بیت لأوثان و کعبة طائف**** و ألواح توراة و مصحف قرآن
ادین بدین الحب أنی توجهت**** رکائبه فالحب دینی و ایمانی
معنای این ابیات چنین است: "قلب من پذیرایِ هر صورتی است. قلبِ من چراگاه آهوان و دیر راهبان و خانه بتان و کعبه طواف کنندگان و الواح تورات و کتب مقدس است. من پیرو دینِ عشق ام؛ و من به هر سو که ناقه هایِ عشق (شتران و مَرکب هایِ عشق) بروند، می روم. پس عشق، دین من و ایمان من است." نکته مهم این است که محی الدین حضرت حق را محصور به هیچ کدام از این تجلی های خاص نمی داند؛ یعنی همان طور که اگر کسی دین و آیینی را حق و دیگر ادیان و نحله های فکری را بی بهره از حق بداند، او نیز در مرتبه ای از مراتب کفر قرار دارد.
[12] هیولا در اصطلاح فلسفه، آن جوهری است که صورت های گوناگون را می پذیرد؛ و این جوهر بدون صورت یافت نمی شود، و هر صورتی این جوهر را دارد.
[13] بخشی از آیه 115 از سوره "بقره".