درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

درباره فیلم زینب اثر استاد علیرضا توانا

برخی آثار مکتوبِ علیرضا توانا: قصه مرگ ماهان، باگلوله آزادم کن، چاه، خاکستری، مسایا، به نام هیچ.

چرا در تعالیم محی الدین، ابن عربی، از آن نوع آموزه های معنوی که در عرفان مولوی و عرفان متصوفه وجود دارد کمتر به چشم می خورد؟

برخی چنین ادعا کرده اند که عرفان مولوی عرفانی فاخر و بالنده است و عرفان محی الدین، ابن عربی، سبب انحطاط عرفان ایرانی شده است.

این عده چنین پنداشته اند که عرفان مولوی عرفانی عملی و عرفانی مردمی است، اما عرفان ابن عربی عرفانی نظری و عرفانی ایده آلیستی است .

در این میان، این ادعا نیز وجود دارد که عرفانِ مولوی و امثال او در متن زندگی است؛ اما پای ابن عربی روی زمین نیست. در دو یادداشت کوتاه که در چند ماه گذشته نوشته بودم، نقدی براین سخن نگاشتم و امروز قصد دارم که به صورت خلاصه، به این نکته بپردازم که چرا در تعالیم محی الدین، ابن عربی، از آن نوع  آموزه های معنوی که در عرفان مولوی و عرفان متصوفه وجود دارد کمتر به چشم می خورد؟

الف - محی الدین در عرفان نظری خود، به این نکته توجه دارد که تمام هستی محل ظهور حق است و هیچ چیزی نیست که محل ظهور حق نباشد. از این رو، محی الدین در هستی، همه کس و همه چیز را محترم می داند و  به رسمیت می شناسد و در بحث عرفان عملی بر این باور است که تا جایی که کسی به دیگری آزار نرساند و به حقوق دیگری تجاوز نکند هر کسی می تواند هرگونه که می خواهد بیندیشد و رفتار کند؛ اما اگر بخواهد به دیگران آزار برساند و  به حقوق دیگران تجاوز کند هر یک از ما به عنوان یکی از مظاهر حضرت حق، حق داریم در برابر او بایستیم و مانع او شویم.

بر اساس همین دیدگاه که تمام هستی محلِ ظهور حق است و مردم  همگی مظاهر اسماء گوناگونِ الهی هستند، ابن عربی نمی کوشد که همه سالکان را طوری راهنمایی کنند که مثل هم یا شبیه به هم شوند. ابن عربی به این نکته توجه دارد که سالکان از این نظر که دغدغه امور معنوی دارند، با یکدیگر وجه اشتراک دارند؛ اما در رفتار به لحاظ گوناگونی در ویژگی ها و استعدادهایشان، فرق های چشمگیری در روش و منش و رفتار آن ها وجود دارد. این در حالی است که در عرفان های سنتی و در متصوفه اغلب تلاش می شود که مخاطبان خود را به سر منزلی واحد برسانند و روش و منش و رفتاری واحد از آن ها توقع دارند.

ب-  از نظر محی الدین، ما در حوزه عرفان عملی، آدابی ثابت برای همگان و در همه شرایط نداریم و هرکس و هر مورد حساب خاص خودش را دارد و در نتیجه نمی توان نسخه واحدی را برای همگان نوشت. اگر می بینیم که محی الدین به مباحث نظری بیشتر می پردازد و  در عرفان عملی و بیان آداب سلوکی به اندازه دیگران ورود نمی کند از همین روست که ذکر شد.

ج- محی الدین در صدد ارائه عرفانی است که دوستدارانش به یک فرقه و نحله خاص و به یک سیستم بسته تبدیل نشوند و جای رشد و تعالی و جای انعطاف در آن وجود داشته باشد و از این روست که محی الدین خود را  در زمره فرقه های تصوف قرار نمی دهد و فردی  آزاد اندیش و مستقل است و اهل مرید و مراد بازی و  اهل برخی از آداب اهل تصوف نیست.

د- از دیدگاه محی الدین، هستی یک سیستم است که اجزای آن بر هم تاثیرگذار است؛ و به عنوان مثال، این گونه نیست که فقط بزرگ تر بر کوچک تر  تاثیر بگذارد؛ بلکه کوچک تر نیز بر بزرگ تاثیر می گذارد؛ اما در عرفان سنتی نظام هستی مبتی بر علت و معلول است و نگرش سیستمی ندارد و شرح آن مجالی دیگر می طلبد.

ه- با وجود احترامی که برای جناب مولوی قائلم و او را یکی از شخصیت های بسیار تاثیرگذار می دانم اما لازم می دانم که به این نکته نیز توجه دهم که معرفت مراتب مختلفی دارد و  مولوی در  سخنان خود، غالباً توده علاقه مندان و توده سالکان را مخاطب قرار می دهد و تعالیمی که ارائه می دهد در خور فهم توده علاقه مندان به مباحث معنوی است اما مخاطب اصلی محی الدین خواص و نخبگان هستند و تنها در مواردی که از سوی مردم یا از سوی عوام عالمان و سالکان مورد سوال قرار می گیرد یا از توطئه  مخالفانش دچار بی می شود چاره اندیشی می کند و  پاسخی در خور مرتبه آن ها می دهد.

 در پایان توجه به این نکته لازم است که: اینکه برخی می کوشند عرفان ایرانی یا حتی عرفان خراسان را از عرفان محی الدین کاملا متمایز کنند تلاشی بیهوده و باوری نادرست است، زیرا برای عرفان ایرانی یا حتی عرفان خراسان نمی‌توان چهارچوبی خاص و محدود در نظر گرفت که از عرفان محی الدین تمایز داشته باشد؛ چون نگرش‌های محی الدین نیز محدود به عرفان و عارفان غرب یا شرق نیست و  اعم از آن است. در میان برخی از عارفان و سالکان ایرانی از متقدمان و متاخران، کم بوده اند کسانی که به لحاظ نحوه نگرش، به محی الدین نزدیک بوده اند؛ و از میان این جماعت می توان به عنوان نمونه به بایزید بسطامی و فخر الدین عراقی و عبدالرزاق کاشانی و قیصری و خواجه پارسا و جامی و بابا رکنا و  ابن ترکه اصفهانی و سید حیدر آملی و کمال الدین خوارزمی و شمس مغربی اشاره کرد.

این را هم همه می دانیم که وظیفه سالک این است که هر سخنِ درست و ژرفی را از هر کسی با هر ملیتی بپذیرد و هر سخن ناصحیح یا سطحی را از هر کسی با هر ملیتی مورد نقد قرار دهد. پس اینکه ما به ایرانی بودن یک اندیشه تعصب داشته باشیم روشی ناصحیح است؛ ضمن اینکه گفتیم که در میان ایرانیان نیز از دیرباز تاکنون نگرش های مختلف عرفانی وجود دارد و عرفان در ایران نگرشی واحد و سبک و روشی واحد ندارد.

نظرات 2 + ارسال نظر
بهار یکشنبه 14 مرداد 1397 ساعت 12:15

با سلام و احترام
بسیار عالی بود .
هستی یک کل و یک سیستم یکپارچه غیر خطی است .
بنابراین دیدگاهی سیستماتیک و کل نگر که به تاثیرگذاری و تاثیر پذیری همه اجزا معتقد است می تواند نگاهی محققانه و اصولی ارائه دهد .
متاسفانه چون ما به نگاه تفکیکی و جزء نگر که اصولا در چارچوب خطی می گنجد عادت کرده ایم ، دیدگاههایی مثل دیدگاه حضرت محی الدین را عرفانی ایده آلیستی و نظری می نامیم .
درحالیکه کدام سالک باتجربه محی الدینی است که در عین آزاد اندیشی بیشترین احساس مسئولیت را - فراخور جایگاه خویش - در این مجموعه نمی کند ؟!!

حمید یکشنبه 14 مرداد 1397 ساعت 07:24

عرفان ایرانی ، عرفان اسلامی ، عرفان هندی ، عرفان غربی و .......
در عجبم ! مگر مباحث خودشناسی و هستی شناسی که موضوع اصلی عرفان است ربطی هم به ملیت و مذهب افراد دارد که بعضی به تفکیک اینها از هم قائل اند ؟؟؟
و آیا همین مرزبندی ها نشانه محدود بودن نگرش نیست ؟
درود بر شما استاد گرانقدر که وسعت نظر از ویژگی های بارز شماست ......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد